یادداشت: معمولاً سیاست خاستگاهی وسیع برای مغالطهها است. اما بدون شک یکی از مهمترین علت این مغالطات، ابهام مفاهیم سیاسی است. دقیقاً به همین دلیل پارهای از فیلسوفان سیاست، ابهام زدایی از این مفاهیم را با استفاده از روش تحلیل انتقادی وظیفۀ اساسی فلسفۀ سیاسی میشمارند. در سیاست افغانی یکی از مفاهیم کلیدی و پر پسآمد، اما مبهم، لویهجرگۀ عنعنوی است. چه بسا از ناحیۀ کاربرد این مفهوم شیوههای نادرست اعمال حاکمیت و اخذ تصمیم در مورد سرنوشت آدمیان این سرزمین توجیه گردیده است. بنابراین، وظیفۀ اخلاقی هر یک از ما که در این کشور زندگی میکنیم ایجاب میکند در صورت توان به نقد و ایضاح این مفاهیم بکوشیم. در این راستا، نگارندۀ این سطور وظیفۀ اخلاقی خود دانست که به نقد و توضیح این مفهوم کلیدی بپردازد و از این رهگذر معلوم کند که تا چه حد مجالسی که تحت عنوان لویهجرگه تشکیل میشوند، صلاحیت دارند که در مورد سرنوشت ما انسانهای ساکن این سرزمین تصمیم بگیرند و آیا تصمیم آنها را میتوان تصمیم مردم این سرزمین به شمار آورد؟
این نوشته در صدد بررسی سود و یا زیان انعقاد پیمان امنیتی میان دولتین جمهوری اسلامی افغانستان و ایالات متحدۀ آمریکا نیست و در مورد آن از هرگونه ارزشداوری اجتناب میکند. فقط میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که آیا لویۀ جرگۀ عنعنوی که بر اساس فرمان رئیس جمهور برای بررسی و اخذ تصمیم در مورد امضای پیمان امنیتی با آمریکا تشکیل شود، به لحاظ حقوقی صلاحیت اخذ تصمیم را در این مورد دارد یا خیر؟ آیا، برای مثال اگر این لویهجرگه رأی به عدم انعقاد چنین پیمانی داد و یا برای آن شرایطی بیشتر از آنچه در متن پیسنویس آمده قائل شد، در آن صورت بر رئیس جمهور و حکومت افغانستان لازم میشود که از آن پیروی کرده، صلاحیت و مسئولیت قانونی رئیس جمهور و حکومت در برابر کشور و مردم خاتمه یافته اعلام میشود و نظر این لویه جرگه نظر و فیصلۀ مردم افغانستان شمرده میشود؟اگر برطبق بیانات رئیس جمهور مبنی براینکه اخذ تصمیم در مورد مصونیت قضایی نظامیان خارجی فراتر از صلاحیت حکومت بوده و فقط لویه جرگه میتواند در مورد آن تصمیم بگیرد، قضاوت کنیم باید بگوییم که منظور رئیس جمهور از تشکیل این لویه جرگه چنین چیزی باشد. در این صورت این جرگه به اعتقاد رئیس جمهور صلاحیت دارد که در مورد یک مسئلۀ بسیار مهم ملی، دولتی و حاکمیتی تصمیم بگیرد.
حال باید دید قائل شدن چنین صلاحیتی برای این نوع جرگه مبنای قانونی و حقوقی دارد یا خیر. اگر ندارد، در آن صورت قائل شدن چنین صلاحیتی مهم برای چنین مجلسی و ترتیب اثر دادن به آن مخالف قانون اساسی، اصل حاکمیت قانون و دموکراتیک بودن نظام است. چون بنا بر قانون اساسی و به موجب اصل حاکمیت قانون، اعمال همة نهادهای دولت مقید به قانون است و هیچ صلاحیت فراقانونی پذیرفته نیست. همچنین اصل دموکراتیک بودن نظام، خصوصاً مادة چهارم قانون اساسی ایجاب میکند که فقط نهادهای برآمده و ناشی از انتخاب مردم که به موجب قانون تشکیل میشوند دارای صلاحیتهای حاکمیتی و دولتیاند.
بنابراین باید دید که آیا لویه جرگۀ عنعنوی صلاحیت اخذ تصمیم را در مورد مسائل ملی و حاکمیتی از جمله انعقاد پیمان امنیتی دارد یا خیر. در پاسخ به این پرسش باید گفت که دقت در مستندات و دلایل زیر روشن میکند که لویهجرگة عنعنوی به لحاظ قانونی صلاحیت اخذ تصمیم را در مورد مسائل یادشده نداشته، بلکه جزو مسئولیتها و صلاحیتهای دولت منتخب و نهادهای قانونی آن است:
- تشکیل لویۀ جرگۀ عنعنوی مبنایی در قانون اساسی و قوانین نافذۀ کشور ندارد، بنابراین صلاحیتی نیز برای آن در قوانین کشور پیشبینی نشده است.
- صلاحیت و مسئولیت اخذ تصمیم را در مورد اعطای صلاحیت قضایی و یا عدم آن برای مراجع عدلی و قضایی کشورهای خارجی در خصوص تعقیب عدلی و قضایی تخطیها و جرایم نظامیان کشور متبوعشان در چارچوب یک پیمان امنیتی در حدود قواعد حقوق بین المللی (به موجب مادۀ 57 قانون اساسی) و مصالح علیای کشور (به موجب مواد 66 و 81 قانون اساسی) مشترکاً رئیسجمهور، حکومت و شورای ملی دارا میباشند. قید «در حدود قواعد حقوق بین المللی» از مادۀ (57) قانون اساسی به دست میآید. به موجب حکم این ماده، قوانین دولت افغانستان در حدود قواعد حقوق بین المللی بر اتباع خارجی تطبیق میشوند. بنابراین، دولت افغانستان باید ببیند که اعطای صلاحیت قضایی در چارچوب قواعد حقوق بین المللی قرار دارد، یا خیر. بنابراین، این استدلال که اعطای چنین صلاحیتی فراتر از صلاحیت و مسئولیت دولت افغانستان است، درست به نظر نمیرسد.
- لویۀ جرگۀ عنعنوی مصداق مراجعه به آرای عمومی هم نیست.
این سه نکته به صورت واضح و روشن در مشورۀ حقوقی کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی مورخ 15/ 3/ 1390 ابراز شدهاست. کمیسیون در مشوره حقوقی یادشده نظر خویش را طی چهار ماده به ترتیب زیر بیان کرده است:
«1. در قانون اساسی لویه جرگه به رسمیت شناخته شده است و طبعاً طرز تشکیل و صلاحیت آن نیز مشخص شده است. در واقع با تعریف لویه جرگه و طرز تشکیل آن در مادۀ (110) و تعیین صلاحیتهای آن در مادۀ (111) قانون اساسی لویه جرگه از حالت عنعنوی بر آمده به یک نهاد منتخب تبدیل شده است که اصل قانونی بودن نظام نیز چنین اقتضایی دارد.
- از نگاه قانون اساسی رئیس جمهور میتواند در مسائل مهم ملی به آرای عمومی مراجعه کند، لیکن مراجعه به آرای عمومی (رفراندوم) مطابق حکم مادۀ (156) قانون اساسی توسط کمیسیون مستقل انتخابات مطابق به احکام قانون صورت میگیرد.
- از نگاه قانون اساسی دلیل واضحی بر غیر قانونی دانستن تدویر جرگۀ بزرگ و وسیع از یزرگان و متنفذین کشور صرفاً به منظور اخذ مشوره، وجود ندارد. بدیهی است که تصامیم آن نمیتواند جایگزین صلاحیتهای نهادهای قانونی گردد.
- به موجب احکام جزء 17 مادۀ (64) مادۀ (75)، جزء 5 مادۀ (90) و بند 6 مادۀ (97) قانون اساسی اخذ تصمیم در مورد معاهدات بین الدول از وظایف و صلاحیتهای مشترک رئیس جمهور، حکومت و شورای ملی است.» (ر.ک: سالنامۀ 1390 کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی، ص 23 – 24)
در واقع مهمترین استدلالی که به سود این مجلس و صلاحیتهای آن به کار گرفته میشود این است که لویهجرگه یک نهاد سنتی مشروعیت ساز در عرف سیاسی کشور بوده و از مردم افغانستان نسبت به هر نهاد منتخب دیگر به صورت واقعیتر نمایندگی میکند. بنابراین، این نهاد، مشروعیت خود را نه از قانون اساسی بلکه از منابع همعرض و هم طراز با قانون اساسی کسب میکند که عرف سیاسی کشور و نظر عمومی مردم است. این استدلال را خود شفاهاً از رئیس جمهور شنیدهام.
لکن این استدلال به دلایلی چند قابل استناد نیست:
یکم: نظام مبتنی بر قانون اساسی برای حکومت از جمله رئیس جمهور مرجعی فراتر از قانون و قانون اساسی وجود ندارد. استدلال یادشده این اصل را به کلی مخدوش ساخته و نظام مبتنی بر قانون اساسی را از بنیاد ویران میکند. چون به رئیس جمهور این فرصت را میدهد که فراتر از قانون اساسی حرکت کند و کشور را به سمت وسوی استبداد سوق دهد.
دوم: این دیدگاه که لویۀ جرگۀ عنعنوی یک عرف سیاسی مشروعیت ساز است، دیدگاه سیاسی رئیس جمهور و همفکران اوست و در مورد آن اتفاق نظر کلی و فراگیر وجود ندارد. همچنین این دیدگاه که لویۀ جرگۀ عنعنوی بهتر میتواند از مردم نمایندگی کند نیز دیدگاه سیاسی رئیس جمهور و همفکران اوست، و در مورد آن نیز اتفاق نظر کلی و فراگیر وجود ندارد. به این ترتیب روندی که اصل و بنیاد آن مورد توافق عمومی نیست، نمیتواند، مشروعیت و توافق عمومی به وجود آورد.
سوم: در واقع جرگة بزرگ در سطح ملی بر اساس مدل جرگههای محلی در صورتی میتواند به وجود آید و در نتیجه تا حدودی از مردم نمایندگی کند که به صورت حرکت از قاعده به سمت هرم بر بنیاد جرگههای محلی که از قریههای کوچک شروع شود و در آن اهالی قریه آزادانه حق شرکت و اظهار نظر را دارند، و نمایندگان این جرگه در سطح ولسوالی اجتماع کرده و نمایندگان خود را برای لویۀ جرگۀ ملی تعیین کنند، تشکیل گردد. در واقع آنچه در باب جرگه به لحاظ تاریخی و فرهنگی واقعیت دارد، جرگههای محلی است که از اشتراک آزادانه و وسیع مردم قریه تشکیل میگردد. این جرگه ها جزو عرف و سنت مردم کشور اند. مردم نواحی گوناگون کشور درسطح وسیعتر از قریههای خود گاهگاهی به تشکیل چنین جرگههایی میپردازند. اما مبنای تشکیل جرگههای وسیعتر، جرگههای قریه است که در آن نمایندگان قریه برای شرکت در جرگۀ بزرگتر تعیین میشوند. جرگهای بزرگ در سطح ملی نیز به ترتیبی که توضیح دادم میتواند تشکیل گردد. در صورت تشکیل میتواند تا حدودی از مردم و افکار آنها نمایندگی کند.
لکن در تاریخ سیاسی افغانستان جرگهای در سطح ملی با این خصوصیات و اوصافی که بر شمردم جز لویۀ جرگۀ اضطراری و لویۀ جرگۀ قانون اساسی تشکیل نشده است. لویهجرگه اساساً یک مفهوم جدید است که در دورۀ امانی به وجود آمده است و پیش از آن سابقه نداشته است. منتهی تاریخنگاری رسمی که کوشش میکند، برای مسائل اساساً جدید ریشههای کهن و باستانی بیابد، مجالسی راکه مطابق معمول جنگآوران پیروز، درآغاز تأسیس یک سلسله، از مریدان و بزرگان قوم و قبیله و سران لشکر خویش تشکیل میدهند و معمولاً خود وی را به امارت و قدرت منصوب میکنند، لویه جرگه نامیده است. برای مثال فیضمحمد کاتب به قدرت رسیدن احمدشاه ابدالی را چنین روایت میکند: «… و به استصواب [صوابدید] آرای بزرگان طوایف ابدالی خصوصاً حاجی جمال خان بارکزایی که به قوت و مکنت، از همه برتری داشت، کلاه سروری بر سر نهاد و در این حال صابرشاه نام فقیری، گیاه سبزی را به عمامه اش نصب کرد… (سراج التواریخ، ج1- 2، عرفان، 1391، ص70 – 71) » چنانکه ملاحظه میکنید در این روایت، بر خلاف روایت رسمی، هیچ نشانی از تشکیل جرگة ملی و سرتاسری که احمدشاه ابدالی را به عنوان پادشاه تعیین کرده باشد، دیده نمیشود.
در واقع اولین جرگههایی که در سطح ملی و وسیع تشکیل شدهاند، لویه جرگههای امانی اند. بعد از وی توسط حکومتهای وقت هر از چند گاهی لویه جرگهای به سبک و سیاق امانی (به جز جرگۀ 1343) بر اساس فرمان و دعوت افرادی خاص دایر گردیده است. این لویهجرگه ها هیچکدام بر بنیاد جرگههای قریه و سپس ولسوالی و… دایر نگردیدهاند، بلکه توسط حاکم وقت، وزرا، کارمندان و مأمورین دولت، تعدادی علما، مشایخ، سادات و خوانین بر اساس گزینش خود دستگاه حکومتی از مرکز و ولایات دعوت شده و با جمع آوری آنها در مرکز محلسی را به نام لویه جرگه و یا تحت عنوان مجلس «اهل حل و عقد» برگزار کردهاند. همانگونه که میدانید این نوع لویه جرگه بیش از آنکه از مردم نمایندگی کند، نمایندگان حکومت و یا اجتماعی از هواداران آن خواهند بود که برای اعلان وفاداری و تصویب برنامههای از پیش تعیین شده برگزار میگردند.به همین دلیل این لویه جرگهها خصوصاً لویه جرگه محمد داود، ببرک کارمل و داکتر نجیب، مجلس اهل حل و عقد دولت مجاهدین و طالبان هر کدام در وقت و زمان خود مشروعیت و اجماع ملی به وجود نیاورد و بحران مشروعیت قدرت را حل نتوانست.
در واقع همانگونه که یاد آوری کردم در تاریخ سیاسی افغانستان لویه جرگۀ سازگار و برخاسته از سنت و فرهنگ مردم که توانست از آنها نمایندگی کند برای نخستین بار لویه جرگه های اضطراری و و لویه جرگۀ قانون اساسی بودند که در آنها مردم در سطح قریه نمایندگان خود را تعیین کردند و نمایندگان آنها در ولسوالی اجتماع کرده از میان خود جمعی را برای اجتماع ولایت انتخاب کردند و اجتماع ولایت از میان خود جمعی را برای لویه جرگه در مرکز تعیین کردند. این مدل دقیقاً بر مبنای مدل و الگوی جرگههای محلی توسط کارشناسان ملل متحد طراحی شده بود نه بر اساس مدل و الگوی حکومت های افغانستان.
لکن نباید از یاد برد الگوی تشکیل لویه جرگهای از نوع لوبهجرگۀ اضطراری و قانون اساسی در شرایط فروپاشی و خلای قدرت و آنهم تحت نظارت دقیق نهادهای بین المللی، مفید خواهد بود. اما در شرایطیکه حکومت مستقر وجود دارد، به هیچ وجه جای یک نظام انتخاباتی مدرن را نمیگیرد. چون اینگونه جرگهها سه نقص مهم دارند که یک نظام انتخاباتی دقیق و منصفاننه میتواند آن نواقص را نداشته باشد. نخست اینکه در تشکیل لویه جرگه امکان اعمال نفوذ حکومت زیاد است. چون نمایندگان آن بر اساس رأی سری، مستقیم و عمومی همگانی و به موجب یک قانون مدون، بر بنیاد رقابت احزاب و گروهها تشکیل نمیشوند. بنابراین حکومت مستقر میتواند مطابق خواست و ارادۀ خود تشکیل آن را ساماندهی کند. دوم اینکه اعمال نفوذ زورمندان و قدرتمندان محلی نیز در اینگونه مجالس زیاد است و میکانیزمی برای جلوگیری از آن در این الگو وجود ندارد. سوم اینکه در این الگو اصل عمومی بودن انتخابات از جمله حق رأی برای زنان تأمین نمیگردد.
آخرین دلیلی که ممکن است به سود لویه جرگه آورد این است که لویه جرگه از رهبران قومی تشکیل میشود. رهبر هر قومی به خوبی از نظر و ارادۀ قوم خود نمایندگی میکند و یا دست کم رضایت رهبر هر قوم رضایت خاطر آن قوم را به دنبال دارد.
لکن مشکل این استدلال این است که ساختار قومی در افغانستان به گونهای منسجم و مسلط نیست که هر قومی از خود تعریف و حد و حدود خاصی داشته باشد، و رهبر بلامنازع آن نیز مشخص باشد و در لویه جرگه این رهبران بلامنازع دعوت شوند و با اجتماع آنها لویه جرگه به وجود آید. در واقع حد و حدود اقوام، افراد صاحب نفوذ در میان یک قوم، و اینکه تشخیص این بزرگان تا چه حدودی از رضایت و دیدگاه افراد آن قوم نمایندگی میکند، در افغانستان امروز معین و مشخص نیستند. بنابر این، افرادی که به عنوان رهبر قومی تعیین و دعوت میشوند، اولاً معلوم نیست از چه تعداد افراد نمایندگی میکند، چون مرز و حد حدود اقوام مشخص نیست. ثانیاً معلوم نیست فرد تعیین شده رهبر بلامنازع باشد؛ چون غالباً هر یک از افراد تعیین شده در میان قوم خود بدیلهای فراوان دارند. پس بر اساس چه میکانیزمی و بر اساس چه معیاری یک فرد خاص از میان مجموعۀ افراد همطراز و بدیل تعیین میگردد. ثالثاً برای اینکه ساختار قومی و قبیلهای در کشور ما یک ساختار مسلط نیست، افراد (مثلاً جوانان تحصیل کرده) در عرض دیدگاه و نظر یزرگان قومی صاحب دیدگاه و نظراند. چگونه رأی و نظر بزرگان قومی میتوانند رأی و نظر این طیف وسیع محسوب شوند؟ ممکن است گفته شود که نمایندگان جامعۀ مدنی که در لویه جرگه دعوت میشوند، میتوانند از گروههای گوناگون مردم از جمله جوانان و تحصیلکردگان نمایندگی کنند. لکن در پاسخ باید گفت اولاً نهادهای مدنی که معمولاً هر کدام توسط گروهی محدود تشکیل شدهاند، نمیتوانند از طیفهای وسیع جوانان به درستی نمایندگی کنند. ثانیاً افرادی که به عنوان نمایندگان جامعۀ مدنی، علما، و دیگر گروههای اجتماعی دعوت میشوند، از میان انبوه گزینههای بدیل توسط نمایندگان حاکمیت تعیین میشوند. بنابر این همیشه این پرسش باقی میماند چرا این تعداد برای تعیین سرنوشت همگان تعیین شدند و مجموعههای بدیل تعیین نگردیدند.
در پایان یادآور شوم که نگارندة این سطور علی رغم میل قلبی خویش صرفاً به این امید به تحلیل و نقد این موضوع پرداخت که شاید مسئولان کشور با یک نگاه واقعبینانه مسائل مهم و سرنوشتساز کشور را اسیر فرایندهایی چنین معیوب و پرتناقض نکنند و سنت سیاسی جرگههای حکومتی نا موفق اما برجای مانده از زمامداران کشور در این صد سال اخیر را یک بار برای همیشه ترک گویند.