بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین
«فلسفه ابنسینا» دومین اثر مرحوم اسماعیل مبلغ به همکاری دانشگاه ابنسینا، بنیاد اندیشه و به کوشش استاد علی امیری تنظیم، تدوین و به نشر رسیده است. در رزو رونمایی این اثر گرانسنگ، دکتر محمد امین احمدی، رییس دانشگاه ابنسینا از سخنرانان ویژه برنامه بود که سخنرانی دکتر در تالار علامه محمد اسماعیل مبلغ ایراد گردید.
بنابراین هفته نامه جاده ابریشم نظر به اهمیت این سخنرانی، متن کامل آن را به خوانندگان هفته نامه و جامعه علمی کشور مجددا نشر میکند تا باشد مشعل دانش و دانایی روشن مانده و گرمی آن به رخ تمام کسانی که دغدغه فهم و تفکر را دارند شعله بزند.
من هم در آغاز به سهم و نوبت خود حضور گرم وصمیمی همهی شما عزیزان و فرهنگیان، دانشمندان و فرهیختگان و دانشجویان عزیز را در این محفل علمی خیر مقدم عرض می کنم. همان طور که اعلان فرمودند، موضوع بحث جایگاه ابن سینا و کتاب فلسفه ابن سینا است که جدیدا به همت دانشگاه ابنسینا و همکاری بنیاد اندیشه به چاپ رسیده است. عنوان صحبت بنده هست، مشعل ابنسینا در دانشگاه ابن سینا، کوشش میکنم تمامی مطالبی را که در نظر دارم ذیل این عنوان جمع کنم و در مجموعه صحبت بنده درچهار محورخلاصه خواهد شد.
محور اول: جایگاه علمی و فکری ابن سینا.
محور دوم: مبلغ روایتگر ابنسینا.
محور سوم: تلاشهای جناب استاد امیری، استاد امیری در حقیقت کوشش کرده است که روایت مبلغ از ابن سینا را برای ما روایت کند.
محور چهارم: بحث در مورد ظرفیت و بستری است که این کارها را ممکن کرده است: که عبارت است از دانشگاه ابنسینا و بنیاد اندیشه به حیث دو سازمان و مرکز علمی و فرهنگی.
محور اول: اهمیت علمی و فلسفی ابن سینا : جایگاه ابنسینا در علوم عقلی و حکمی روشن است، در واقع اگر ما به الفاظ تأکید کنیم که ابن سینا از چه جایگاهی رفیع برخوردار است، چیزی بر اطلاعات شما افزوده نمیشود. اما برای اینکه این جمله باز شود و ما به درک و فهمی روشن از جایگاه ایشان دست بیابیم جمله یاد شده را در پرتو تاریخ علم و اندیشه در فرهنگ و تمدن اسلامی اندکی بشکافیم و تحلیل کنیم. در فرهنگ و تمدن اسلامی ما دو گونه علوم داریم: علوم نقلی، وعلوم عقلی. علوم نقلی مربوط میشود به نصوص دینی؛ یعنی اساس علوم نقلی قرآن و روایاتی است که از پیامبر و پیشوایان دین رسیده، مبنای این دسته از علوم نقل است. و همچنین توسعا شامل علومی نیز میشود که ما را در استنباط مسایل و آموزههای دینی از نقل کمک میکنند، مثل علم تفسیر، علم حدیث؛ علم حدیث از این جهت مفید و لازم است که از طریق آن میتوانیم از میان روایتهای نقل شده و رسیده از پیامبر تشخیص دهیم کدام یک میتواند گفتههای ایشان باشد و یا اگر شیعه باشیم به کمک آن میتوانیم تشخیص دهیم از میان روایات منسوب به امامان کدامها موثق و قابل استناد اند؟ علم تراجم و رجال در رسیدن به این هدف ما را کمک میکند. به همین ترتیب علم نحو و ادبیات عرب از طریق ادبیات عرب ما میتوانیم به دقایق زبان عربی آگاهی و تسلط پیدا کنیم و در نتیجه حدیث و کلام خدا را بفهمیم. اینها همهاش علوم نقلی گفته میشوند که در اینها از عقل چون ابزاری در خدمت نقل و نصوص دینی استفاده میشود، نه به مثابه منبعی برای معرفت و شناخت، و در این علوم فقط نقل است که منبع شناخت تکالبف اخلاقی و شناخت حقیقت به حساب میآید. اما دستهی دیگر از علوم است که آنها را علوم عقلی مینامند و این علوم عقلی دایرهی بسیار وسیع دارد که در میان مسلمانان نخستین اینها را علوم اوایل هم میگفتند؛ یعنی علومی که پیش از اسلام وجود داشته است، توسط اسلام و در نتیجه آن متولد نشده است، پیش از اسلام در میان یونانیان، رومیان سابق، ایران سابق وجود داشته است، اینها را میگویند علوم اوایل؛ علومی که مبتنی بر نقل نیست. حالا باید دید جایگاه ابنسینا در میانه این علوم در کجا قرار دارد و از چه نقش و اهمیت برخوردار بوده است؟ ابنسینا از معدود کسانی است که علوم عقلی را که مبتنی بر نقل نیست، احیا کرد. چون شکلگیری جریان علوم عقلی در میان مسلمانان تقریبا دوصد سال طول کشید، دوصد سال یک جریان بسیار کندی گذشت که علوم عقلی مثل ریاضیات، طب، طبیعیات( جهان شناسی) و فلسفه در درون تمدن و فرهنگ اسلامی آهسته آهسته از منابع دیگر ترجمه شد و کتابها و رسالههای خرد خرد به صورت ذره ذره نوشته شد، جمع شد و کسی که به اینها صورت و سامان داد، به اینها صورت بخشید و اینها را منسجم ساخت ابنسینا است. البته پیش از ابنسینا فارابی تا حدودی این کار را انجام داده بود و بعد از فارابی کسی که به شکل بسیار وسیع و بسیار گسترده تمامی علوم عقلی در اسلام را منسجم کرد، صورت بندی کرد و منقح کرد ابنسینا است. اگر ابنسینا نمیبود این میراث که در طی دوصد سال شکل گرفته بود، صورت نهایی خود را پیدا نمیکرد. یعنی ریاضیات در درون فرهنگ و تمدن اسلامی به شکل که بعد از ابنسینا شکل گرفت، به وجود نمیآمد. طب به آن شکلی که با کار ابنسینا به وجود آمد منقح نمیشد و شکل نمیگرفت. به همین ترتیب طبیعیات و جهان شناسی هم به شکلی که ابنسینا به آن پرداخت به وجود نمیآمد. بنابراین ابنسینا کسی است که علوم عقلی را در جهان اسلام زنده کرد، احیا کرد و صورت بندی نمود، که اگر ابنسینا نمیبود، معلوم نبود چنین چیزی رخ میداد. باز بینید، ابنسینا این کار را کرد، اما پیامد آن در تاریخ علم تنها محدود به جهان اسلام نمیشود، بلکه از طریق همین آثار، افکار و اندیشههای فلسفی، طب و جهان شناسی و طبیعیات از عالم اسلام به زبان لاتینی ترجمه شد، ریشههای تمدن جدید را ساخت. چون ریشه های تمئن جدید در قرون وسط شکل گرفته است، این تمدن که امروز ما و شما در مغرب زمین میبینیم، از درون قرون وسطی برخاسته است، و ریشههای فرهنگی و فلسفی آن درقرون وسطی به وجود آمد و شکل گرفت. اگر این ادعا درست باشد که درست است آنگاه میتوان گفت یکی از معمارانش ابنسینا است، چون آثار ابنسینا در زبان لاتینی ترجمه شد و در نتیجه این تحول فکری حد اقل میتوان گفت در کنار سایرعوامل جهت قرون وسطی به سمت دنیای جدید تعیین شد. بنابراین کار علمی ابن سینا را در بافت تاریخی آن قرار دهیم از اهمیت ابنسینا بیشتر آگاه میشویم، این یک نکته.
نکته دومی که بهتر میشود از طریق توجه به آنجایگاه ابنسینا را در درون فرهنگ و تمدن اسلامی شناخت این است که تفکر غالب در جهان اسلام تفکر دینی بوده و است. در تفکر و گفتمان مسلط و غالب در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی، بنیادهای اندیشه در چارچوپ دین شکل گرفته است. خصوصا در اوایل مسلمانان عمدتا تحت تأثیر کلام پیامبر و کلام خداوند بودهاند. اساسا این در ذهن شان خطور نمیکرد که فراتر از کلام خدا و کلام پیامبر هم ظرفیتی برای تفکر و اندیشه وجود دارد، تقریبا تمام تفکر و اندیشه را در سپهر دین و در حوزه دین قرار میدادند، همه چیز را در ذیل کلام خدا خلاصه میکردند و کوشش میکردند که در ذیل آن بفهمند. دقیقا به همین دلیل بود به گفته ابن خلدون وقتی عمروعاص اسکندریه را فتح کرد به خلیفه دوم نوشت که در این شهر به کتابهای فراوان دست یافته است، خلیفه دوم نوشت از دو حال بیرون نیست یا این کتابها مخالف با کتاب خدا است که برای ما قابل قبول نیست و یا موافق است که در این صورت نظر به وجود کتاب خدا به آنها نیازی نیست. پس باید نابود شوند. اما در این بافت تاریخی طرح این مسئله که ما میتوانیم فارغ از کلام خدا بدون اینکه هر اندیشه را در ذیل کلام خدا و دین قرار دهیم میتوانیم مستقل از دین عقل را در کشف حقیقت به کار ببریم، عقل منبع مستقل معرفت، کشف حقیقت و تفکر حکمی و فلسفی است، بسیار مهم بود. این مسئله بسیار مهم را فارابی، ابنسینا و سایر فیلسوفان اسلامی در درون تفکر و اندیشهی دینی مطرح کردند. اگر فیلسوفان مسلمان مثل فارابی، ابنسینا، خواجه نصرالدین طوسی، ملاصدرای شیرازی و امثال آنها نمیبودند، اساسا این تفکر در درون تفکر و اندیشهی دینی در میان مسلمانان به وجود نمیآمد که ما میتوانیم فارغ از کلام خدا هم بیندیشیم؛ یعنی عقل در انحصار کلام خدا نیست ما میتوانیم مستقل از کلام خدا و مستقل از کلام نبوی فکرکنیم و اندیشه داشته باشیم. تفکر غالب عقل را صرفا در چارچوب اندیشهی دینی قرار میدادند. این در واقع فلیسوفان مسلمان بودند که برای عقل آزادی قایل شدند؛ و اذعان کردند که ما میتوانیم عقل را آزادانه از نص و کلام دینی به کار بگیریم، این موضوع اساسی را ابتدا فارابی مطرح کرد بعد ابنسینا که یکی از پیشاهنگان این تفکراند و همین طور تمامی فیلسوفان مسلمان این تفکر را در حقیقت در درون اندیشه اسلامی تقویت کرد. اگر اینها نمیبود، ما چنین اندیشهی را در تفکر و گفتمان اسلامی نمیداشتیم. الان به برکت اینها داریم، برای اینکه این نکته، خوبتر باز شود، من به یک بحث تاریخی میپردازم. و آن اینکه کلام ( الاهیات اسلامی) به لحاظ تاریخی در آغاز شکلگیری خود بر نقل و نظریات پیشینیان، یعنی سلف (اصحاب و تابعین)، استوار بود اساسا این مسئله مطرح نبود که ما میتوانیم در صورت بندی الاهیات اسلامی عقل را به کار ببریم. به صورت کلی برای عقل جایگاهی در فقه و کلام قایل نبودند. تا این که آهسته آهسته مکتب کلامی ای که در تاریخ علم کلام معتزله نامیده میشود به وجود آمد. معتزلیان قایل بودند که ما میتوانیم الهیات اسلامی را بر اساس عقل صورت بندی کنیم، دست کم سه نقش برای عقل در عقاید اسلامی قایل بودند: اولا بر اساس عقل و با استفاده از نصوص دینی میتوان آموزههای دینی را تنظیم کرد ( برای مثال اصول پنجگانه معتزلی میتواند نمونه از این نقش عقل به حساب آید) و ثانیا میتوان به کمک عقل این آموزه ها را توصیف کرد ، و ثالثا به کمک عقل میتوان این آموزه ها را تبیین و موجه کرد و به این پرسش پاسخ گفت چرا باور به آنها از لوازم ایمان بوده و به لحاظ عقلی نیز موجه و قابل قبول اند. معتزله در زمان خود یک جریان کلامی عمده و تأثیرگذار بود لکن با واکنش اهل سنت(نه به معنی امروزی آن) اهل سنت آن زمان که عمدتا پیرو حدیث و آرای سلف بودند، مواجه شد، و معتزلیان را به دلیل اینکه در دین و امور ایمانی عقل را به کار میبردند، بدعت گذار میدانستند. به همین همین دلیل بود که این مکتب به شکست مواجه شد. از دلایل عمده شکست این نهضت، یکی همین کاربرد عقل بود و دلیل دوم شکست آنان ضعف گفتمان عقلی آنان بود، درست است که عقلگرا بودند، اما آن مفاهیم و اصول عقلی لازم را برای تفسیر آموزههای دینی در اختیار نداشتند. بیشتر عقل عرفیای بسیار ساده وعامیانه را به کار میبردند. و این به کارگیری عقل عرفی و ساده و عامیانه در تفسیر آموزههای دینی به یک تأویل بسیار افراطی از آموزههای دینی انجامیده بود. تأویل بسیار افراطی از آموزههای دینی طرفداران سنت را شدیدا برانگیخت که شما محتوای برای دین باقی نگذاشتهاید، دین را بیمحتوا ساختهاید، پس چیزی برای دین با این تفسیر افراطی از آموزههای دینی باقی نمیماند. به عبارتی آنان در کارشان دچار فقر تئوریک بودند. دلیل این فقر تئوریک چه بود؟ دلیلاش این بود که آنها از عقل حکمی و فلسفی بهرهای نداشتند. پس عقل ساده و عامیانه را در تفسیر مسایل دینی به کار میبردند. از آنجایی که تفسیر مفاهیم دینی با عقل ساده و بسیط سراز افراط در تأویل مفاهیم دینی در آورد، هم واکنش شدید سنتگرایان را بر انگیخت و این احساس را بیش از پیش تقویت کرد که گویا عقل و به کار بردن آن در عقاید دینی با ایمان بیگانه است و هم به نوعی نشان دهنده بحران در گفتمان دینی معتزله بود، چون درمقام تبیین مفاهیم دینی چندان موفق به نظر نمیآمد و بیشتر به تفسیر شدیدا تقلیلگرایانه از آن انجامیده بود. مهمترین نشانه تاریخی این وضعیت کناره گیری و جدا شدن ابوالحسن اشعری از معتزله بود، ایشان مدت چهل سال درچارچوب مکتب معتزلی میآموخت و تحقیق میکرد و نتیجه این جدایی تأسیس مکتب کلامی اشعری در دفاع از عقاید اهل سنت و جماعت بود. دلیل این فقر تئوریک به باور حکمای مسلمان این بود که عقل فلسفی و حکمی در اختیار آنها نبود. از این ابزار مفهومی و گفتمانی مهم ذهن شان خالی بود. از روشهای دقیق فلسفی که برهان است نیز ذهن آنها خالی بود. روش که آنها به کار میبردند، بیشتر روش جدلی بوده است، نه روش برهانی و استدلال فلسفی. بنا براین، این فلسفه بود که این امکانات را در اختیار متفکران و الهی دانان مسلمان قراردادند که با این ابزار فکری و گفتمانی به فهم و تفسیر آموزههای دینی بپردازند، ابزاری فکریای که اولا به لحاظ روش بر برهان اتکا دارد، یعنی مبتنی بر برهان است نه برجدل و فهم عامیانه و ثانیا مبتنی بر عقل باشد عقل استدلالی و حکمی و این امکانات فکری را فلسفه در دوره بعد در اختیار اهل کلام قرار دادند. فلسفه ابنسینا که بر مبنای برهان و استدلال عقلی محض استوار بود، در این تحول نقش منحصر به فرد داشته است و این امکانات فکری را تولید کرد. از این جهت بود که بعد از ابنسینا ما شاهد یک تحول عظیم در تفکر الاهیاتی وکلامی اسلامی هستیم که تا به امروز تداوم یافته است: چه در شاخه شیعه و چه در شاخه اهل سنت و جماعت، شاهد تأثیر گذاری عمیق ابن سینا هستیم و هم در الهیات شیعی و هم در الهیات اهل سنت و جماعت. نخست آهسته آهسته منطق و فلسفهی ابنسینا در خدمت کلام قرار گرفتند. اولین قدم را غزالی را برداشت. غزالی با اینکه از موضع ایمان منتقد سرسخت ابنسینا بود، اما منطق را که ابن سینا با اقتباس از ارسطو، صورتبندی و منقح کرده بود، پذیرفت. واذعان داشت که به جای تدوین منطق دیگر، منطق یونانی برای ایمان مفید است، مضر به حال ایمان نیست. در این مسیر تا جایی پیش رفت که در مقام نقد اسماعلیه در باب ضرورت امام معصوم و آن هم امام حاضر برای ایمان و فهم کلام خدا در کتاب القسطاس المستقیم استدلال کرد که برای فهم کلام خدا و مصون ماندن از خطا در فهم کلام خدا نیاز به وجود و حضور امام معصوم نیست و منطق یونانی ما را از آن بی نیاز میکند و ما میتوانیم به کمک منطق در فهم کلام خداوند از خطا مصون بمانیم. به این ترتیب منطق وارد کلام اهل سنت و جماعت شد. قدم بعدی را امام فخرالدین رازی برداشت. ایشان ضمن اینکه از پیشوایان بزرگ تفکر الهیاتی اهل سنت و جماعت دردوره متأخراست؛ از افتخارات فرهنگی افغانستان هم است، چون بیست سال از حیات علمی خودش را در فیروز کوه، وهرات گذرانده و سرانجام هم آرامگاه اش در شهر هرات است، و در این شهر به خاک سپرده شده است. امام فخرالدین رازی کسی است که به فلسفهی مشاء و خصوصا در فلسفهی شیخ الرییس ابنسینا تسلط عام و تام داشته است و بریکی از مهمترین اثر او یعنی الاشارات والتنبیهات، شرح نوشته است. علاوه بر آن کتابی دارد بنام المباحثالمشرقیه در آن کتاب فشرده و خلاصهی از افکار فلسفی ابنسینا را تا جایی که با مواضع و مبانی اشعریاش سازگار بوده تلخیص کرده است، یعنی در واقع به نوعی مکتب ابنسینا را به زبان خودش تشریح و تقریر کرده است. ایشان کتاب المباحث المشرقیه را مبنا و پایه قرار میدهد برای کلام اشعری که کلام غالب اهل سنت و جماعت است. به این ترتیب در واقع فلسفه ابنسینا پایه و بنیاد الاهیات اهل سنت و جماعت هم قرار گرفت که بعدها سعدالدین تفتازانی، قاضی عزیزالدین ایجی و بسیار ازچهرههای الهیاتی اهل سنت و جماعت آثار خود را برمبنای روشی تدوین کردند که امام فخرالدین رازی قبل از قبل ساخته بود. یعنی رسما فلسفه ابنسینا وارد کلام و الهیات اهل سنت و جماعت شد.
اما در شاخهی شیعی: در شاخهی شیعی اساسا ابنسینا از یک تداوم تاریخی بسیار قوی برخوردار است. چون اولا خواجه نصیرالدین طوسی که از حکمای بزرگ شیعی است هم حکیم است و هم متکلم. و حکیم خواجه نصرالدین طوسی اصلا کلام شیعی و الهیات شیعی را برمبنایی فلسفه ابنسینا قرار داد و خودش هم از شارحان مهم و برجستهی فلسفه ابنسینا محسوب میشود و مکتب خواجه نصیرالدین طوسی در حوزه شیعی نسل به نسل ادامه پیدا کرد. و حتی امروزه که الهیات شیعه خصوصا در حوزه ایران تحت تأثیر فلسفهی ملا صدرا است، البته درست است که تحت تأثیر فلسفهای ملا صدرا است اما فلسفهی ملا صدرا خودش وام دار ابنسینا است؛ یعنی ملا صدرا خود را ادامه دهنده ابنسینا به حساب میآورد، خود را کسی میداند که مکتب ابنسینا رادر یک چارچوب مفهومی جدیدتر تعالی بخشیده و به شکل متعالیتر تداوم داده است. و الان هم در حوزه ایران ، آثار ابنسینا در سطوح عالی خوانده میشوند. چه در دانشگاه و چه در حوزههای علمیه. اول آثار ملا صدرا را میخوانند، کسانی که میخواهد فلسفه را به شکل عالیاش فرا بگیرد، بعد از خواندن آثار ملا صدرا آثار ابنسینا ن را نیزمی خوانند. چند متن از ابنسینا به شکل جدی خوانده میشوند: مانند الاشارات والتنبیهات (دربخشهای منطق، نفس و طبیعیات و الاهیات) و از مجموعه الشفا، الاهیات شفا ، برهان شفا ( از بخش منطق) و نفس شفاء ( بخش انسان شناسی) . حتی میتوان گفت ستیز با صدرا در حوزه شیعی بیشتر از ابن سینا است. بعضی از اهل شریعت ملاصدرا را تکفیر ویا دست کم اهل بدعت میدانند، اما در برابر ابن سینا تا حدودی سکوت میکنند. چرآ؟ چون ملاصدرا بی محابا و بدون هیچ گونه احتیاطی کل حوزه تفکر دینی را موضوع تفسیر فلسفی قرار داده است، یعنی آموزههای دینی را در حد وسیع و گسترده موضوع مهم برای تفکر فلسفی به شمار آورد و به تفسیر فلسفی از آنها پرداخت. یعنی هیچ حوزهای از دین وجود ندارد مگر این که ملاصدرا در آنجا با یک شجاعت عجیب وغریب وارد شده و آنرا مورد تفسیر فلسفی قرار داده است، اما ابنسینا این گونه نیست. ابنسینا اصول کلی و بسیار کلان از تفکر دینی را مورد تأمل و تفسیر فلسفی قرارداده است از قبیل توحید، نبوت و امثال آن را مورد تفسیر قرارداده، یعنی آموزههای دینی را در بخش بسیار محدود و کوچک مورد تأمل فلسفی قرار داده، اما ملا صدرا این محدودیت را رعایت نکرده است.
همینجا نکتهی دیگر را عرض کنم که اساسا محصول کار فیلسوف، فلسفهی دین است، نه کلام. تفاوت کار فیلسوف با اهل کلام بر این است که به تعبیر ملا عبدالرزاق لاهیجی، اهل کلام کوشش می کند که با روش جدلی از اعتقادات دینی دفاع کند. کار اساسیاش دفاع از اعتقادات دینی است و یا یک تفسیر جدلی از اعتقادات دینی است. اما کار فلیسوف دو چیز است: اولا به لحاظ روش طرفدار جدل نیست، طرفدار برهان هست. میخواهد با برهان عقلی محض به حقیقت برسد. هدف فیلسوف کشف حقیقت، نه دفاع از دین. چون هدف فلیسوف کشف حقیقت است در روش بر اساس کاربرد آزادانه عقل استوار است که آن را برهان مینامد. نتیجه التزام به این هدف و این روش، کابرد آزادانه عقل در تفسیر و فهم حقایق دینی است. به همین خاطر فیلسوف معتقد است که ما میتوانیم که حقایق دینی را بر پایه عقل کشف، فهم و تفسیر بکنیم. لذا کار فیلسوف در واقع فلسفهی دین میشود، چیزی که الان در دنیا رایج است؛ philosophe of religion یعنی کاربرد آزادانه عقل در فهم و کشف حقایق دینی. و این کاری است که ابنسینا انجام داده است، یعنی تفاوت کار ابنسینا با متکلمان در این است که ابنسینا کوشش کرد که حقایق دینی را موضوع تأمل فلسفی قرار دهد از جمله مهمترین حقیقت دینی خدا است و در مرتبه بعد نبوت و وحی است. و اینها ازمسایلی اند که درحوزه کار فیلسوف یعنی ابنسینا قرار داشته است و همین سنت ادامه پیدا کرد. همان طور که قبلا عرض کردم ملاصدرا بدون هیچ گونه احتیاط همین تفکر فلسفی را در کلیهی جوانب تفکر دینی به کار برد که از میعاد گرفته تا فرشته شناسی و زندگی بعد از مرگ ( قبر و برزخ، قیامت… چیزی از مسایل دینی نیست که او موضوع تفسیر فلسفی و فهم آزادانهی فلسفی قرار نداده باشد، این تفاوت فلسفه با کلام است. به این ترتیب شاید توانسته باشیم جایگاه ابن سینا را در تفکر عقلی یک سایه روشنی از آن ترسیم کرده باشیم.
در این راستا میتوان افزود که ابن سینا تمام علوم عقلی زمان خودش را صورت بندی و احیا کرده است؛ یعنی تنها کوشش ابنسینا در فلسفه به معنای خاص نبوده، بلکه ابنسینا ریاضی دان بوده، ابنسینا طبیعت شناس بوده و طبیب بوده است. یعنی تمام علوم زمان خودش را صورت بندی کرده و آموزش داده و حفظ کرده است و فیلسوف جامع نگر بوده است در حالیکه ملا صدرا صرف فیلسوف به معنی خاص کلمه است؛ یعنی صرف به متا فزیک پرداخته است. اما به سایر علوم عقلی نپرداخته است. این یکی از امتیازات ابنسینا است.
در مجموع ما از چهار جهت میتوانیم اهمیت ابنسینا را در علوم عقلی نشان بدهیم. اول از این لحاظ که ابنسینا در حقیقت کسی است که علوم عقلی را در کنار علوم نقلی صورت بندی کرد که اگر ابنسینا نمیبود، ما علوم عقلی را در عالم تفکر و اندیشه اسلامی به صورتی اکنون داریم نمیداشتیم. دوم اینکه ابنسینا امکانات فکریای خلق کرد و بهوجود آورد که این امکانات به درد اهل کلام و الهیات عقلانی در اسلام خورد که اگر ابنسینا و امثال ابنسینا نمیبود این امکانات فکری ایجاد نمیشد. سوم این که دین را مورد پژوهش آزادانه عقلی قرارداد و این را بهعنوان یک سنت در کنار سایر جریانهای فکری در اسلام ایجاد کرد و تأسیس کرد. چهارم اینکه عقل و برهان عقلی را منبع مستقل معرفت به شمار آورد و این ادعای معرفتشناختی تا حدودی بخشی از نظام فکری در تفکر دینی مسلمانان قرار گرفت، واز لوازم این اصل معرفتشناختی پذیرش علوم عقلی به عنوان حوزه مستقل و متمایز از نقل و علوم نقلی بود. الان اگر ما به ابنسینا رجوع میکنیم به همین خاطر است؛ ما میگوییم که خیلی خوب پیروان کلام اشعری و یا سلفی اندیشانی جود دارند، شیعیان اهل حدیث و جود دارند که در مجموع با عقل چندان میانه خوبی ندارد، اما ما یک سنت پایدار فرهنگی دیگر هم در درون اسلام داریم که آن سنت فلسفی است؛ مثل ابنسینا، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرای شیرازی این هم میتواند پایه و مبنایی باشد، برای بازسازی فکری در اسلام. این سرمایه فکری و عقلی درون اسلام است، چیزی بیرون از سنت اسلامی نیست. این سرمایه را ابنسینا و فیلسوفان مسلمان برای ما باقی گذاشتهاند، و مهمتر از همه نشان دادند که عقل منبع مستقل برای شناخت و تحصیل معرفت است و لازم نیست فهم همه چیز را در ذیل کلام خدا جستجو کرد. از این چهار جهتی که نام بردم جهت سوم و چهارم اهمیت آنها را برای روزگار خودمان بیشتر باز میکنم.
بببینید ما امروز همان طوری که جناب استاد سلطانی فرمودند؛ با موجی از خشونت و افراطیت مواجه هستیم، ما اگر سرمایهای داشته باشیم که به کمک آن بخواهیم فکر دینی را بازسازی کنیم، تنها سرمایهی اصلاح همین فکر فلسفی در اسلام است. ما در غیر آن هیچ سرمایهی برای اصلاح و برای گفتوگو نداریم. چرا؟ به خاطر اینکه تنها نکتهی که زمینهی گفتوگو را باز میکند، گفتوگو را ممکن میسازد فکر فلسفی است. چرا؟ به خاطر این که اگر شما بخواهید به عنوان یک فیلسوف سکولار یا فلسفه سکولار مثلا با سلفی گفتوگو کنید، او صورت مسأله را پیش از پیش پاک میکند، میگوید که اساسا شما سر تا پا بدعت هستید، ما با شما هیچ گفتوگویی نداریم، بنابراین هیچ نقطهای تماس باقی نمیگذارد. همین طور اگر با اهل حدیث شیعی و اهل سنت فرق نمیکند، هر طایفهی باشد اگر بخواهید گفتوگو کنید، در واقع به معنای بر قراری گفتوگو میان علوم نقلی محض وعقلی است ،گفتوگو باید انتقادی باشد، چون این نوع از گفتگو است که گشایش فکری میآورد. امکان گفتوگو میان علوم نقلی محض که پایه فلسفی نداشته باشد و به عبارت درسترحامل آن علوم برای آنها پایه فلسفی عقلی قایل نباشد، نقطه تماس و مشترک برای گفتگو به وجود نمیآید. بنابراین تنها جایی که میشود میان فرهنگ و تمدن اسلامی و میان گفتمان دینی در اسلام و سایرعلوم عقلی در جهان و سایر تمدنها و فرهنگها گفتوگو برقرار کرد، سنت فلسفی در اسلام است. چرا؟ برای اینکه سنت فلسفی در اسلام از یک اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است. سنت فلسفی در اسلام میگوید که من عقل را آزادانه برای فهم حقایق به کار میبرم، برهان را به کار میبرم؛ ما فرزندان دلیل هستیم، ما تابع برهان هستیم. برهان ما را به هرجایی که رساند، رساند. منتها این مطلب را به عنوان روش قبول دارد، اما به لحاظ اعتماد به نفس میگوید آنچنان حقیقت روشن است که هر گفتوگویی داشته باشیم ما شکست ناپذیریم، در این گفتوگو ما شکست نمیخوریم، اعتماد به نفس دارد، من از نزدیک شاهد این وضعیت بودهام این تجربههای خودم است. یکی از دلایلی که ایران تحول پذیر است، همین نقطه است. جمهوری اسلامی ایران چون بنیاد گفتمان اش فلسفی بود، نه فقهی محض امکان گفتوگو را داشت. چرا این همه جریانهای اصلاح طلب پشت سر هم از درون نظام ایران میخیزد؟ چون بنیاد تفکرش فلسفی است. درواقع یک اعتماد به نفس عجیب توسط فیلسوفانی چون مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم مطهری در ایران ایجاد شد که گویا اسلام و مسلمانان یک تفکر فلسفی بسیار عمیق دارد و باور داشتند که تفکر فلسفی ما وقتی پخته میشود که ما وارد گفتوگو شویم. به هر میزان که ما وارد گفتگو شویم، پختهتر میشویم. این تلقی روش شناختی باعث شده که در ایران هیچ وقت ممنوعیت برای گفتوگو ایجاد نشود، ترجمه کتابها ممنوع نشود، گفتوگو در سطحهای بسیار گوناگون ممنوع نشود، و در واقع باور دارد که بر اساس این فلسفه میتوان جهان را به مرام و ایدئولوژی جمهوری اسلامی دعوت کرد. دقیقا به همین دلیل است که بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی در نامه ای خویش به گور باچف که در طی آن او را به اسلام دعوت میکند به او سفارش میکند که افکار حکمای مسلمان چون ابن سینا، سهروردی و ملا صدرا را بخواند. من نمونههای بسیار عینی دارم؛ کسی است بنام دکتر ابوالقاسم فنایی این شخص فاضل و دانشمند از حوزه علمیه قوم فرستاده شد در آکسفورد که فلسفه اخلاق بخواند، با این نگاه که برود، ابزار فکری غرب را خوب یاد بگیرد و شناخت دقیق تفکر غربی به قوت اندیشه در تفکر عقلی در اسلام می انجامد و این تفکر که بعد معنوی دارد قدرتمند تر میگردد، آنگاه با تسلط بیشتر میتوان نقاط ضعف تجدد را که صورت غالب و مسلط تفکر در مغرب زمین است، نشان داد. یعنی از طریق غرب، خود غرب را نقد کند. ابوالقاسم فنایی رفت شانزده در آکسفورد فلسفه اخلاق خواند. با تار و پود فلسفه غربی آشنا شد، الان تبدیل شده به یکی از منتقدین جدی تفکر دینی در ایران. کتابهای بسیار عمیقی مینویسد، یک گفتوگوی بسیار عمیق و پایه را میان الهیات اسلامی، میان اخلاق اسلامی، میان فقه اسلامی از یک سو و حقوق مدرن از سوی دیگر از طریق فلسفه اخلاق برقرار کرده است. و در حقیقت مبنایی برای نقد از درون فراهم کرده است. پس ببینید نقطهی که از آن نقطه ما میتوانیم گفتوگو کنیم با جهان با فرهنگهای متفاوت با فلسفههای متفاوت، فقط دانش فلسفی در اسلام است. به همین خاطر است که شما دقت کنید که تحولات در ایران همیشه از درون به وجود میآید، چرا؟ چون یک نوع دانش فلسفی را در درون خود پذیرفته است. اما عربستان سعودی درست است که تکنوکراتها اصلاحات بیاورد، اما اصلاحات همیشه سطحی باقی میماند. چرا؟ چون از درون یک تفکر فلسفی وجود ندارد، ممکن است ولیعهد عربستان احادیث را قیچی کند، که این حدیث را بخوان و آن را نخوان، اگر میخوانی آهسته بخوان، ولی از درون یک گفتمانی وجود ندارد که آنرا متحول کند، ممکن است سانسور، سرکوب کند و تا بتواند در شیوه زندگی شهروندان سعودی یک سلسله تغییرات را به وجود آورد، شاید مدرنترین ابزار تحول در این کشور، پیوستن به بازار جهانی و ایجاد گشایش فضای اجتماعی باشد تا در شیوه زندگی شهروندان خود تغییر ایجاد کند، اما تحول عمیق شکل نمیگیرد، الهیات جدید شکل نمیگیرد، ما احتیاج به یک الهیات جدید داریم؛ این الهیات جدید بستر فکریاش فقط فلسفه و دانش فلسفی است.
محور دوم- مبلغ و روایت او از ابنسینا: مرحوم شهید مبلغ، شهید بزرگوار ما و شما که قربانی خشونت و استبداد و دیکتاتوری شد، آنهم در سنین جوانی. اولین نکته که به ذهن انسان میرسد این است که در سنین بسیار جوانی؛ پیشتر صحبت میکردم با دوستان، و میگفتیم که از سن بیست یک سالگی شروع کرده به نوشتن مقالات راجع به ابنسینا. سن بیست یک سن بسیار کم است، من خودم در سن بیست یک سالگی، یک صفحه نوشته نمیتوانستم ولی این بزرگمرد در سن بیست یک سالگی عمیقترین مقالات را راجع به فلسفه ابنسینا مینویسد، خوب این از لحاظ سنی شاید خیلی مهم باشد ولی مهمتر از آن این است که مطالعات ایشان راجع به فلسفه ابنسینا بسیار وسیع است، از ما بعدالطبیعه گرفته تا موسیقی تا شعر و ادب؛ کمتر کسی را سراغ داریم که مثلا ذهناش این قدر سیال باشد که هم متافزیک را مورد بحث قرار بدهد، هم معرفت شناسی را از دیدگاه ابنسینا مورد بحث قرار دهد و در کنارش شعر و ادبیات ابنسینا هم مورد توجهاش باشد. قصیده عینیه را یک قصیده عربی بسیار سخت منسوب به ابن سینا است، شرح کندد، و راجع به اصالت آن که از ابن سینا بوده است یا خیر تحقیق کند، همچنین راجع به جایگاه موسیقی در آثار ابنسینا تحقیق کند. بنابراین تحقیقات او راجع به ابن سینا یک حوزه بسیار گسترده را شامل میشود. دوم این که مرحوم مبلغ به مطالعاتی که در مورد ابنسینا درسطح جهان اسلام و جهان وجود داشته است، درسه حوزه فرهنگی، فارسی زبان، عرب زبان و در حوزه انگلیسی زبان اگر نگوییم اشراف، اطلاعات زیاد داشته است. بنابراین این خود حاکی از تضلع و تبحر و تلاش وسیع فلسفی یک انسان است. یک انسان که او هم جوان است و هم در کشوری زندگی میکند که نه دانشگاههایش کرسی تدریس فلسفه را دارد، نه حوزههای علمیهاش کرسی تدریس فلسفه را دارد. در چنین کشوری تک و تنها، در واقع به این همه دستآوردها دست پیدا کرده است. خلاصه این شخصیت به همان ذوق و خود ساختگی شخصی خود این عرصه وسیع را میپیماید. نکته دومی که در تلاشهای مرحوم مبلغ میشود دید این است که یک نگاهی تمدنی به ابنسینا داشته است، البته نگاهی تمدنی که ما میتوانیم یک روایت جدید از آن ارایه کنیم. روایت که آن زمان وجود داشته روایت شرق وغرب بوده است. غرب در برابر شرق قرار داشته و شرق در برابر غرب، و در واقع غرب خود را محور جهان و تاریخ خود را تصور میکرد و شاید هنوز بر همین باور باشد. به موجب این برداشت غرب هم محور تاریخ است و هم محور جهان هم محور دانایی. در واقع مرحوم مبلغ و بسیار از متفکران مسلمان دیگر با این محورگرایی غربی مقابله کرده است. مرحوم مبلغ همیشه کوشش دارد که بگوید که غرب محور دانایی نبوده، محور تاریخ هم نبوده، این را با اتکاء به ابنسینا میگوید. با اتکا به ابنسینا و فارابی و امثال ذالک میگویند که غرب محور دانایی نبوده، محورخرد فلسفی هم نبوده است، بلکه یکی از محورهای مهم خرد فلسفی شرق بوده است و منظورش از این شرق، شرق اسلامی است؛ شرق که ما و شما در آن زندگی میکنیم نه آن شرق دور.این نکته دوم. و نکته سومی که ما در آثار مرحوم مبلغ میبینیم وجود یک نگاه ملی ؛ یعنی مرحوم مبلغ در واقع کوشش میکند بر اساس نگاه کشوری و ملی نشان دهد که سرمنشاء ابنسینای بزرگ بلخ است. چرا؟ چون پدرش بلخی است، سامانیها هم ریشهی بلخی دارد. سامانیان که در دربار سامیان ابنسینا رشد میکند، آنها هم ریشه بلخی دارد، به هرحال ابنسینا به حوزه فرهنگی بلخ تعلق دارد. لذا مکررا میگوید: فیلسوف ما، پور بلخ و تعابیر ازین قبیل را به کار میبرد که تا آن وجههی ملی شان وی را نشان بدهد. چرا؟ چون دولتها عمدتا کوشش میکند که برای خود سابقه فرهنگی بسازد، سابقه تاریخی بسازد و این سابقه فرهنگی و تاریخی نوع میراث معنوی است برای یک کشور ما امروز کشوری را در دنیا سراغ نداریم که به سابقه فرهنگی، تاریخی و نقش معنوی خود تأکید نکند، هر کشور به میزانی که سهم مهم و موثر در تاریخ فکری و معنویت بشرداشته باشد، آن ملت عزیز است. ایران را تنها یک چیز امروز در جهان سربلند نگهداشته است؛ آن سابقه فرهنگی و معنوی است در این سرزمین که ایران آنرا به نام خود سکه کرده و قالب کرده، میگوید ابنسینا از ماست. من روزی از آقای ملکیان، یک مقاله را از دائره المعاف فلسفی پل ادواردز که در مورد ابن سینا بود ترجمه میکردم . گفتم که استاد نوشته است Persian گفتم که منظورش فارسی زبانهاست، در واقع از کاربرد کلمه ایران ذیل زندگینامه ابن سینا برایم چندان خوشایند نبود. یعنی می خواستم ترجمه نکنم که ابنسینا ایرانی است به جای ایرانی بنویسم که فارسی زبان بوده است. گفت نه مراد ایرانی است Persian در اصطلاح رایج بین المللی یعنی ایران، توجه کردید ایشان درست گفت حقیقت همان است که ایشان میگوید، در بزرگترین دایراةالمعارف فلسفه که از اعتبارجهانی برخورداراست و مرجع محسوب میشود، در آنجا ابنسینا بهعنوان Persian شناخته میشود. به همین ترتیب مولانا جلال الدین بلخی، این چهرهها است که ایران را سری پا نگهداشته است. حتی ترامپ هم منکر نمیشود، میگوید که ایران یک سابقه تاریخی، فرهنگی و معنوی بسیار کلان دارد، این به خاطر معنویت فرهنگ است. اثر فرهنگی و تاریخ بسیار مهم است. مرحوم مبلغ هم در حقیقت به این نکته توجه داشته است که به یک شکل کوشش کند که شخصیتهای که از این سر زمین برخواسته به یک نحوی جزء میراث فرهنگی و معنوی همین کشور محسوب شود. این کوشش است که یک فرزند غریب این وطن در راه همین کشور انجام داده است، کاری که باید قدراش را بداند.
محور سوم- تلاشهای استاد علی امیری: عنوانی که من برای جناب استاد امیری انتخاب کرده ام این است که «شخصیت و توانایی علمی جناب استاد امیری به «پختگی» رسیده است.» این تعبیر را در موردش تإمل کردم، و پیش خود سنجیدم که شاید این تعبیر مناسب باشد. ببینید ما در مسیر رشد هستیم، خوب یک زمان است که آدم در مسیررشد است و سرانجام به یک نقطه مناسب میرسد. جناب استاد امیری هم به یک نقطه مناسب رسیده است. حقیقتا نوشتههای و کتابهای استاد امیری در محافل علمی و جهانی و بین المللی قابل عرضه است، آثارش قابل عرضه است؛ یعنی از معیارهای علمی جهانی و منطقهای چیزی کم و کسر ندارد. خود همین تحقیقاش در مورد فلسفه ابنسینا و کوششهایی که در اینجا انجام داده، روشهایی که به کار برده، تتبعی که انجام داده با روشهای پژوهشی و اکادمیک در سطح منطقه و جهان برابری میکند. تتبع بسیار شایان و گسترده و وسیع که در نتیجه آن تأثیر گذاری ابنسینا را در میراث مکتوب از همان آغاز تا به امروز در شاخههای گوناگون و مختلف نشان داده است، بسیار از چیزهایی که بنده عرض کردم شما میتوانید به شکل مستوفا، مستدل و مستند آنرا در مقدمه ایشان در این کتاب یعنی فلسفه ابن سینا یابید. بنابراین این نشان دهندهی پختگی و کمال شخصیت جناب استاد علی امیری است و یک سرمایه است در حقیقت. الان ما و کشور ما یک سرمایهای انسانی ، علمی در اختیار داریم و بعد از این عمرش دراز باد انشاءالله. الان تازه اول جوانیاش است؛ مثلا تا چهل سال دیگر تا پنجاه سال دیگر اگر بنویسد و تحقیق کند، آثار فراوان تولید خواهد کرد و در جمع آوری این مجموعه( مقالات مرحوم مبلغ نیز چه زحمتهایی که کشیده است تا این مجموعهها فراهم شود.
محور چهارم- دانشگاه ابن سینا و بنیاد اندیشه: من همین جا از جناب استاد دانش، رییس محترم بنیاد اندیشه که حقیقتا تنها سیاست مداری در افغانستان است که دغدغهی کار فرهنگی را دارد و از فرهنگ حمایت میکند و ایشان هم یک سرمایه بزرگی است و ما باید قدراش را بدانیم، ازش واقعا تشکر میکنیم که حمایت کرد که این مجموعه به چاپ برسد. و از بنیاد اندیشه که فوندیشن است، فوندیشن کارش حمایت کردن است، و فوندیشن که فند میدهد و البته دارای اندیشه هم است، یعنی حسن مضاعف دارد، اما دانشگاه ابنسینا؛ اساسا تمامی این حرف و حدیثها یعنی اندیشه ورزی، بستر میخواهد تا بستر نباشد، امیریای به وجود نمیآید. توجه کردید، اگر این بستر نمیبود، منهم در خدمت شما اینجا نبودم، دانشجویی هم و جود نداشت، استادی و جود نداشت، و طبیعتا مذاکره علمیای هم به وجود نمیآید. یکی از غریبیهای مبلغ همین بود که هیچ بسترو زمینهای در اختیار نداشت. این غریبی یک عالم و دانشمند هست. در کنارش کسی نیست که او را حمایت بکند، بستر تدریس برای او فراهم کند، بستر تحقیق برای او فراهم بکند. بنا براین دانشگاه ابنسینا، میتواند برای ما یک محل انس باشد؛ جایی که عالمان بیشتر و نخبههای بیشتر تربیت شوند آثار علمی خود را برای جامعه و کشور تقدیم کند. از این لحاظ ابنسینا از یک اهمیت بسیار اساسی برخوردار است. ببینید ابن خلدون یک جمله بسیار جالبی دارد؛ ابن خلدون میگوید که تفکر علمی وعقلی در جاهایی وجود داشته است که در آنجا عمران و آبادی وجود داشته است؛ یک رابطه معنا دار قایل است میان وجود علوم عقلی و عمران و آبادی. هرجایی اگر عمران وآبادی است، آنجا علوم عقلی هم است. جایی که عمران و آبادی وجود ندارد، علوم عقلی هم وجود ندارد. از آنجا علوم عقلی کوچ میکند. مثال میزند به مغرب؛ در مغرب چون تباهی به وجود آمد و چون عمران از بین رفت، بنابراین آگاهی عقلی هم از بین رفت. بعد مثال میزند به عراق عجم( ایران کنونی)، وبه مشرق و ماوراالنهر و خراسان و میگوید هنوز هم در این خطه علوم عقلی وجود دارد. چرا علوم عقلی وجود دارد؟در پاسخ میگوید: چون عمران وجود دارد، بعد از جمله مثال میزند، به هرات که این مثال برایم جالب بود، میگوید که من در مصر به تالیفهای گوناگون دست پیداکردم که از یک شخصی است از زعمای هرات از بلاد خراسان، که سعدالدین تفتازانی نامیده میشود. (سعدالدین تفتازانی از متأخرین است؛ خاتمالمتاخرین است. در ادبیات عرب، خصوصا در فن فصاحت و بلاغت کتاب او هنوز محور تدریس است وکتاب او در منطق همین طور محور تدریس است. و کلام اهل سنت و جماعت در واقع براساس کتابهای سعدالدین تفتازانی تدریس میشود.) میگوید که من به آثار و کتابهای کتابهای زیاد از سعدالدین تفتازانی دست پیدا کردم و این آثار نشان میدهند که او یک ملکه قوی و ملکه راسخ دراین علوم( یعنی علوم عقلی) دارد. چرا عمران خاستگاه علوم میشود؟ چون عمران دانشگاه میسازد، وقتی عمران باشد دانشگاه و مراکز علمی و فرهنگی وجود دارد، از این طریق علوم احیا میشود، یک نکته دیگر را هم خدمت شما عرض میکنم و به حرفهایم پایان میدهم، حالا که معلوم شد که دانشگاه مهم است، شخصیت علمی برای یک کشور مهم است، تحقیق مهم است، علوم عقلی و حکمی مهم است. برای اینکه از مصیبتهای زیاد که داریم خود را بیرون بیاوریم، همه اینها از اهمیت ذاتی برخوردار میگردد. نکتهی که باید اینجا عرض کنم، گفتیم که میراث فرهنگی و تاریخی چقدر اهمیت دارد. بر اساس همه اینها نکتهی پایانی کلامم این است که افغانستان اگر خواسته باشد، روی میراث فرهنگی خود کار کند و در نیتجه این کار و فعالیت یک پادزهری علیه افراط گرایی و علیه انحطاط به وجود آورد، راهی اساسیاش این است که مدارس علمی و دینی ما و دانشگاهای ما و نصابهای تحصیلی ما در بخش تفکر دینی بر احیای فلسفه و الاهیات فلسفی استوار باشد، بر احیای فلسفه اسلامی و کلام عقلی استوار باشد. این کشور از این حیث میراث تاریخی و فرهنگی قوی و غنی دارد مثلا سعدالدین تفتازانی میراث فرهنگی و تاریخی افغانستان است. من بارها گفته ام در وزارت تحصیلات عالی هم در بحثهای زیاد که آنجا میشد، آدمهای نبود که اهل پالیسی باشد، ولی من میگفتم، با آدمهای که پالیسی ساز نبود میگفتم. به هرحال حرفم این بود که اگر ما مصر را به لحاظ میراثهای تاریخی با افغانستان مقایسه بکنیم، افغانستان به مراتب بهتر از مصر است. چرا؟ چون سعدالدین تفتازانی دارد که ابن خلدون به او اشاره میکند. ابنسینای بلخی دارد، امام فخرالدین رازی دارد. مصر و عربستان صد سال دیگر عمر بکند، مثل فخرالدین رازی نمیتواند به وجود آورد، یا سعدالدین تفتازانی نمیتواند بهوجود آورد، ابنسینا را که هرگز نمیتواند، خوب حالا این میراث تاریخی را شما وقتی که دانشگاه میسازید، در دانشگاه شما میراث تاریخی قوی دارید یا مصر؟ شما قویتر دارید اگر این میراث در عرصه تفکر دینی در سطح دکترا و بالاتر از آن محور تحقیق و تدریس قرار گیر فرهنگ و اندیشه به مراتب غنی تر از الازهر به وجود میآید و زمینه گفتگو و تحول از درون به وجود میآید. اگر به شهر قم بروید، صدها موسسه و نهادهای تحقیقی وجود دارد. یک مرکزی وجود داشت به نام مذاهب وادیان است و الان در سطح دانشگاه ارتقا یافته است. کوشش میکند مذاهب و ادیان و معنویت موجود در آنها را به گونهای علمی بفهمد و مجلهای منتشر میکند تحت عنوان هفت آسمان، کنایه از این-که ادیان آسمانهای معنوی جهان است . چرا این همه انفتاح و گشودگی وجود دارد؟ درست است که رژیم ایران محافظه کار است، بسیار بسته عمل میکند، اما از درون حامل اسباب تحول است. اما ما در تمام نصاب تعلیمی خود، خصوصا در سطح دانشگاهها( در مضامین ثقافت اسلامی) تمام ادیان جهان را در کنار تمدن و تفکر جدید کفر و الحاد حساب میکنیم، و در نهایت شبهاتی میدانیم آنها که باید رد کرد و آنها، جنبهای آموزشی برای ما ندارد. این گفتوگو کی فراهم میشود، وقتی فراهم میشود که شما جنبههای دانش عقلی که در درون فرهنگ و تمدن اسلامی به وجود آمده است اینها زنده شود، سعدالدین تفتازانی زنده شود و ابنسینا زنده شود و مولانا جلالدین بلخی و امثال ذالک زنده شوند و اینها است که امکان گفتوگو را میان ما و جهان و میان ما و سایر علوم فراهم میکند که اینکار به یک پالیسی فرهنگی بسیار قوی احتیاج دارد، در زمان رییس جمهور کرزی بارها گفته میشد که ریاضیات ساینس را در مدارس دینی با مضامین دینی ترکیب کنیم، آنها فکر میکرد که از این طریق میشود، جلوی افراطیت را گرفت، در حال که این ترکیب به درک جهان جدید و گفتوگو نایل نمی شوید، روزنهی درک جهان جدید در اندیشه دینی فقط تفکر فلسفی است. والسلام.