یادداشت: متن کامل سخنرانی محمدامین احمدی رئیس دانشگاه ابن سینا در دومین گفتگوی فرهنگی افغانستان و ایران که تحت عنوان تعاملات دانشگاهی و آموزش محور توسعه پایدار ایران و افغانستان، در تاریخ اول و ودوم ماه حوت سال روان در دانشگاه سیستان و بلوچستان برگزارشده بود. در این نشست 11 نفر از دانشگاههای افغانستان و سرقنسول افغانستان در زاهدان و اساتیدی از نه دانشگاه ایران شرکت داشتند.
نکته اساسی این سخنرانی این است که حوزه عمومی در کشورهای اسلامی عمدتا در تسخیر گفتمانهای اجساسی و غیر عقلانی از نوع مذهبی و قومی است، قرار دارند. از این رو در معرض آن است که جریانهای افراطی بر آن مسلط شود و به گروه مسلط در حوزه عمومی تبدیل شوند. لذا راه کنترل این گروهها، عقلانی سازی حوزه عمومی از طریق گفتگوی انتقادی و آزاد میان تمامی گروههای اجتماعی است. دانشگاهها از طریق ایجاد این گفتگو و تسهیل آن از رهگذر ترویج عقلانیت انتقادی ، میتوانند در عقلانیسازی حوزه عمومی نقش جدی و بی بدیل ایفا کنند.
طرح مسئله:
میدانیم امروزه جهان اسلام در تمامت خود، از آن جمله کشورهایی چون افغانستان، سوریه، عراق و… دستخوش خشونت و بی رحمی شدید است، گروهها وجریانهایی نیز هستند که این خشونتها را مقدس میشمارند و آنها را بر اساس تفکر دینیشان توجیه میکنند و در واقع یکی از ریشههای اساسی خشونت جاری در تفکر، نظام آموزشی و تبلیغاتیای نهفته است که اختلافات مذهبی را عمده میکند و اساسا مفهوم انسانیت و مسلمانی، دوستی و دشمنی را به ترتیب بر مبنای دین و روایت شدیداً فرقهای از آن صورتبندی میکنند. البته این اندیشه و گفتار در پیدایش خود، میتواند ریشههای سیاسی داشته باشد و نوعی اراده معطوف به سیاست و قدرت در خاستگاه آن پنهان باشد، اما به وضوح میبینیم که بستری برای کنش سیاسی، بسیج اجتماعی و جنگ و خشونت شده و به افراد و گروههای جویای هویت و آرمان، هویت، آرمان و ایدئولوژی داده است ، که از این زاویه دوست و دشمن خودشان را تعریف و برای حوزه عمومی راه حل قاطع و ساده به دست میدهند. این گفتار و جریان فکری از طریق دانشگاهها، مدارس دینی، و رسانهای اجتماعی(فضای مجازی) خود را بازتولید و حداقل بخشی از افکار عمومی را در حوزه عمومی در اختیار خویش میگیرد. با این توضیح پرسش اساسی این است که دانشگاه به عنوان جایگاه اساسی تولید تفکر و فن آوری چگونه میتواند، تسلط و یا تأثیرگذاری اینگونه افکار را در حوزه عمومی تضعیف و از حد تأثیرکذاری خارج کند؟
کلیدواژهها: افراطگرایی، حوزه عمومی، دانشگاه، ایدئولوژی، دین.
برای اینکه راهی به سوی یافتن پاسخ دقیق به پرسش یاد شده باز کرده باشم، این جستار را بر تحلیل سه مسئله استوار میکنم: در بخش نخست به اختصار کوشش میشود تعریفی از حوزه عمومی به دست داده شود و حد و حدود آن هرچند به صورت تقریبی و پیشنهادی به دست داده شود. در بخش دوم کوشش به عمل میآید که ویژگیهای افراطگرایی و چگونگی تأثیرگذاری آن در حوزه عمومی توضیح داده شود و در بخش سوم که در واقع نتیجه این جستار نیز به حساب میآید، به بررسی نقش گفتار دانشگاهی میپردازیم و به این پرسش پاسخ خواهیم گفت که دانشگاه به عنوان یک نهاد مرجع چگونه میتواند، در عقلانی سازی حوزه عمومی نقش ایفا نماید و در ایجاد توافق عقلانی شهروندان کمک کند.
در واقع با این تحلیل و بررسی این سه مسئله میتوانیم نشان دهیم که چگونه دانشگاه و گفتار دانشگاهی میتواند، در کنترل افراط گرایی کمک کند.
الف. حوزه عمومی
مراد از حوزه عمومی در این مقاله در قدم نخست، حوزهای است که در آن جامعه و دولت حق اعمال قدرت و حاکمیت دارد، یعنی جزو امور شخصی و خصوصی افراد محسوب نمیشود. این تعریف از حوزه عمومی به روایت لیبرال میتواند بسیار محدود باشد، اما حوزه عمومی به معنای موسع آن شامل حوزه اقتدار دولت و جامعه مدنی هردو است، یعنی قلمروی که نه دولت بلکه شهروندان خود مختار از طریق تشکلهای غیر دولتی قدرتی فراسوی اقتدار دولت به وجود میآورند، احزاب، اتحادیههای صنفی، رسانهها و دانشگاهها در حکومتهای غیر اقتدارگرا در این حوزه جای دارند. این حوزه از کنش ارتباطی افراد به وجود میآید و دقیقاً به همین دلیل افراد در این حوزه به میانجی زبان و استدلال به فهم و درک متقابل و درک عقلانی مشترک از وضعیت نایل شوند و به این وسیله میتواننند این حوزه را در دو سطح آن، به معنا و مفهومی که در بخش سوم مقاله توضیح داده خواهد شد، عقلانی کنند. پس مطابق این تعریف حوزه عمومی متشکل از دو سطح است که میتواند مکمل یکدیگر باش. اما سطح سوم که اساس و زیر بنای این دوسطح از حوزه عمومی را تشکیل میدهد، افراد عامل و خود مختار است که میتواند شهروند به حساب آیند. در واقع فرد به عنوان کنشگر خود مختار مقدم بر حوزه عمومی وجود دارد که آن را در کنش ارتباطی خویش با افراد دیگر به وجود میآورند و طبیعتاً هر فرد میتواند از نقش عاملیت برخوردار بوده و در آن تأثیرگذار باشد. در حکومتهای توتالیتر و اقتدارگرا حوزه عمومی در تمامت خود در کنترل دولت و جامعه یعنی اکثریت، قرار میگیرد. دولت به نمایندگی از اکثریت به میانجی ایدئولوژِی و تکنیک (فنون مدرن از جمله آموزش عمومی و رسانههای جمعی) خود را در تمامی حوزه عمومی و حتی در حریم خصوصی افراد بازتولید میکند و مجالی برای حوزهای مشترک که در اختیار جامعه مدنی باشد نمیگذارد و حتی تفاوتهای فردی و حریم خصوصی مستقل را نیز به شدت تضعیف میکند و نوعی یکسان سازی را تحت عنوان ملت و مانند آن برقرار میکند. این نوع از اقتدارگرایی در کشورهای اسلامی از نوع سکولار آن کم و بیش به کار گرفته شدهاست و خود موجب پیدایش نوعی واکنش سخت و شدید در میان اقشار از جوامع مسلمان شده است. مسلمانان سختکیش و پارسا آن را بر خلاف هویت و عاملیت مسلمانی خویش محسوب کرده و آن را چونان تهدیدی علیه خویش و کیان جامعه اسلامی به شمار آورده و درنتیجه به پیدایش چیزی که میتوان آن را اسلامگرایی نامید، نا خواسته کمک کرده است. به عین ترتیب، تفسیر تمامیتخواهانه آن از ملیگرایی و هویت ملی در کشورهای اسلامی در دوره پسا استعماری، در نزد اقوام پیرامونی، مخالف هویتهای قومی و ملی آنان به شمار آمده و باعث شده است که آنان نیز در مقام دفاع از هویت و حق جمعی خویش و سایر نابرابریهای اجتماعی ناسیونالیزم قومی را به وجود آورند.
ویژگیهای افراط گرایی مذهبی و نحوه تأثیرگذاری آن در حوزه عمومی
افراطگرایی مذهبی در جهان اسلام هم اقتدارگرا است و هم تمامیتخواه، از این لحاظ بسیار مشابه فاشیزم است. این دو ویژگی را به خوبی از اوصاف و عملکردهای آنها ، تشخیص داد. افراط گرایی جاری مذهبی را، از طریق بیان و شمارش اوصاف و ویژگیهای شان میتوان اجمالا شناخت. ویژگیهای بارز افراط گرایی مذهبی را میتوان در امور ذیل خلاصه کرد:
- کاربرد جنگ و خشونت تمام عیار، علیه نهادهای مدرن و نظام بین الملل، لذا مخالف جهانگرایی و ارزشهای جهان شمول میباشند. در برابر شدیدا هویتگرا بوده و نظام دانایی شان به نظام دانایی جهان شمول کنونی چندان شباهتی ندارد.
- عدم رعایت قوانین بشردوستانه در جنگ و نقض وسیع و گسترده آن، تحت عنوان جهاد با استفاده از راهبرد النصر باالرعب،( کسب پیروزی از راه ایجاد وحشت)
- و نفی مطلق حکومتهای غیر دینی به مثابه نوعی شرک در حاکمیت و تأسیس حکومت دینی به هر قیمت،
- نفی مذاهب و سنتهای کلان فکری که مسلمانان آن ها را بعد از اسلام ساخته اند. (انقطاع از سنت)
- و اقتدارگرایی و تمامیت خواهی،
- توجیه دینی قدرت و سیاست؛ یعنی به کارگیری دین به مثابه ایدئولوژی.
این نوع از افراطگرایی قبل از هرچیز، نوعی نظام باور و گرایش فکری است که جزمیت و دگم اندیشی و عقل ستیزی از خصوصیات آن میباشد و مدعی است که نوعی از نظام دانایی را که ریشه در امر مقدس و شدیداً متعالی دارد، ترویج و آن را مبنای جامعه سیاسی و هنجارهای آن و مبنای کسب مشروعیت قرار میدهد و مدعی است که راه حل اساسی مشکبلات مسلمانان در تشکیل چنین جامعهای نهفته است که در آن، حاکمیت تمام عیار خداوند به وجود میآید و جامعه اسلامی بر تمامی گسستهای درونی خود غالب میآید. به باور این جریان تنوع موجود در جامعه اسلامی مغایر با این جامعه آرمانی و نوعی تهدید علیه آن به حساب میآید. چون اسلام را از خلوص اولیه آن انداخته است و پاکدینی و راست کیشی را نابود و مضمحل کرده است. پس لازم است که اسلام و جامعه اسلامی را به خلوص اولیه آن برگرداند. از این رو معتقد است که با به وجود آمدن حاکمیت کامل خداوند، همه مسلمانان راستین موظف است اسلام را مطابق صورت نخستین آن سرلوحه عمل خود قرار دهد، چه در غیر این صورت حذف خواهد شد. قائل به وجود نوعی دشمنی تاریخی و ذاتی دنیای مسیحی و یهودی علیه اسلام و مسلمانی است و آن را واضح و روشن میداند و لذا جنگ جاری خودشان را جنگ با سه گونه دشمن میشمارد. با توجه به این ویژگیها و خصوصیات این جریان بیش از هرچیز دیگر از سنخ باور و ایدئولوژی است که میتواند در زیست بوم فرهنگی مسلمانان به باور یک دسته وسیع از جامعه تبدیل شود و مبنای کنش جمعی آنها قرار گیرد و از این طریق خود را در حوزه عمومی باز تولید کند. لکن حضور خشن و بیرحمانه آن در این حوزه و به نوعی در اختیار گرفتن آن برای حذف و سرکوب گفتارها و نیروهای رقیب متأثر از عوامل دیگر است که از جمله میتوان سه عامل را تا حدودی در این خصوص مهم شمرد:
اول. حکومتهای فاسد، طرفدار غرب در قالب سکولاریسم اقتدارگرا : در واقع مسلمانان در نخستین مواجهه خود با جهان جدید، آن را در چهره استعمارگر و متجاوز تجربه کردند، ناسیونالیسم و حکومتهای ملی پسا استعماری نیز نوعی ملیگرایی قوم محور را در قالب سکولاریزم اقتدارگرا بر مردم تحمیل کردند که در تأمین عدالت و رفاه برای مردم کشورشان چندان کارایی از خود نشان ندادند و بلکه در نوعی فساد و بی کفایتی غوطه ورشدند. مردم مذهبی و راست کیش این حکومتها را نیز بیگانه با باورها و ارزشهای شان دانسته و چونان ابزاری تسلط غرب بر منابع و مقدرات شان به شمار آوردند. سکولاریزم اقتدارگرا با ملیگرایی قوم محور و غیر فراگیر، به تشدید مقاومتهای هویتی انجامید، از جمله باعث رویآوری هویتگرایانه و سیاسی به اسلام، به مثابه بازگشت به خویش و ایدئولوژی مقاومت و مبارزه، گردید .
دوم. غیبت گفتار انتقادی دانشگاهی از حوزه عمومی: در واقع در کشورهای اسلامی عمدتاً حوزه عمومی و گفتار خود آگاهی مسلط بر آن گفتار و آگاهی مذهبی و دینی است، بعد از آن سایر گفتارهای ایدئولوژیک از مقام و موقعیت برخوردار است از جمله ناسیونالیزم فرهنگی و قومی، اما گفتار انتقادی و عقلانی دانشگاهی چندان حضوری در این صحنه که صحنه گفتگوی عمومی است، ندارد. اما گفتاری که خود را بر مبنای ادبیات مذهبی و دینی توجیه کند، در چنین فضایی عاری از خرد نقاد و عقلانی و مملو از عواطف و احساسات، به راحتی میتواند به باور عمومی تبدیل شود و خیالخانه اجتماعی را تحریک کند و مبنای کنش جمعی قرار گیرد.
سوم. عامل دیگری که سبب شده است این جریان و گفتار آن حوزه عمومی را در مواردی کاملاً از راه زور و خشونت غصب کند، وجود دولتهای ناکام و ورشکسته در میان کشورهای اسلامی است.
توضیح اینکه در جهان اسلام دولتهای ملی و نهادهای آن عمدتاً چندان موفق نبوده است: یعنی اولا کارآمد و مؤثر نبوده و از کارآمدی لازم برخوردار نیستند و ثانیاً مبتلا به بحران مشروعیت میباشند. این دو مشکل در برخی از کشورها به حدی حاد است که میتوان آنها را دولتهای ناکام و یا ورشکسته نامید. سوریه، یمن، لیبی نمونههایی روشن از این کشورها است. این کشورها زمینه مساعد برای حضور قدرتمندانه این جریانها را فراهم کرده است که البته در این میان از رقابت سنتی دولتها و قدرتهای جهانی و منطقهای نیز استفاده میکنند.
نقش دانشگاه در عقلانی سازی حوزه عمومی و ایجاد توافق عقلانی میان شهروندان
دانشگاه به عنوان مرکز تولید علم و فنآوری در یک تقسیم بندی کلان به دو گونه قابل قابل استفاده میباشد: نخست به عنوان مرکز تولید فنآوری و روشهای کنترل جامعه و مدیریت آن که میتواند در خدمت اهداف ایدئولوژیک قدرت حاکمه و طبقات مسلط به کاررود. در واقع این گونه از دانشگاه عقل ابزاری را تقویت میکند و مناسب ترین روشهای مدیریت، کنترل اجتماعی و روش تحقق اهداف کلان را که قدرت فایقه بر اساس ارزشها و باورهای خود تعیین میکند، در اختیار مدیران و کارشناسان آن قرار میدهد.
دوم دانشگاه میتواند در کنار تولید فنآوری و روشهای کنترل و مدیریت، مرکزی تولید نظام دانایی و خرد نقاد و تفکر انتقادی باشد که شناخت عمل بایسته و اصول اخلاقی ، جزو آن است، اینگونه از معرفت است که میتواند توانایی نقد ایدئولوژیها را برای شهروندان در حوزه عمومی فراهم میکند. در واقع در این سنخ از دانشگاه، میان دو گونه دانش تفکیک میشود ، دانش عملی و دانش فنی.
دانشی عملی دانشی است که قدرت عملی میآورد، یعنی وظیفه انسان را در مقام عمل تعیین میکند، و از این طریق خود مختاری فرد را به مرحله فعلیت و کمال آن میرساند و علاقه صریح به آزادی و رهایی فرد و محو رنج و شادکامی او را دارد و مرحله تصمیمگیری را بیرون از قلمرو خود نمیداند، تابع عقلی است ذاتی نه ابزاری؛ عقلی که اراده معطوف به عقلانیت را به کار میبرد و قواعد خود را وضع میکند، این عقل اساس توجه خود را معطوف به انسانهایی میکند با یک دیگر گفتگو میکننند، یعنی در پی ایجاد توافق عقلانی میان انسانها و عقلانیسازی اهداف و ارزشهای آنها است. تا ایدهآل عقل را از حیث اخلاق اجتماعی از رهگذر گفتگو و کنش ارتباطی در فطرت عقلانی آنها کشف کند. خاستگاه این نوع از عقل، عقل عملی و به تعیبر حکمای مسلمان حکمت عملی است.
اما دانش فنی قدرت فنی میآورد، این دانش، قدرت پیشبینی، کنترل به وجود میآورد، به کمک آن میتوان رفتارهای آدمیان را پیشبینی کرد و جامعه و رفتار های جمعی را مدیریت و کنترل کرد، و به کمک آن ابزار ساخت، تورم را مهار کرد و بر طبیعت مسلط شد و بیماری را درمان کرد و فقر را کاهش دااد، تجارت و کسب و کار را رونق بخشید. اما این علم به پرسشهای عملی و اخلاقی آدمیان جواب نمیدهد، از سطح تأمل عقلانی محدود به افقهای تکنولوژیک فاصله نمیگیرد، هیچ تلاشی جهت دستیابی شهروندان به وفاق عقلانی در باره کنترل عملی سرنوشت شان به عمل نمیآورند. این سنخ از دانش، محصول دانش نظری از نوع تجربی و تحلیلی است که ظرفیت و توان اجتماعی آن در حد قدرت کنترل فنی است.
دانشگاه از نوع دوم از خودآگاهی به این تفکیک و با اجتناب از فروکاستن دانش به علم فنی که قدرت اجتماعی آن فقط در حد ایجاد قدرت بر کنترل فنی است، به وجود میآید که در آن هردو نوع علم محور آموزش و تحقیق قرار میگیرد.
در صورتی یک دانشگاه از نوع دوم شکل میگیرد که حد اقل سه شرط را در نظام اکادمیک خود محقق کند: نخست استقلال علمی و اکادمیک، استقلال علمی این زمینه را فراهم میکند که محقق و استاد بدون ترس از سانسور و هرگونه تهدید دیگر هر مسئله و موضوعی را که شایسته تحقیق تشخیص دهد با استفاده از روش تحقیق علمی و با کاربرد آزادانه و نقادانه عقل آنرا مورد پرسش و پژوهش قرار دهد و به هر نتیجهای که به لحاظ علمی قابل قبول باشد که رسید بتواند آن را برای عموم و حوزه عمومی عرضه کند. مجبور و ملزم به رعایت اهداف ایدئولوژیک خاص و خطوط قرمز آن نباشد. پس بتواند آزادانه تحقیق کند و آزادانه یافتههای خود را بیان کند. نظام دانشگاهی تابع ایدئولوژی رسمی نباشد، بلکه کوشش روشمند وجود داشته باشد که غیر ایدئولوژیک نگهداشته شود، که خود از مؤلفههای استقلال اکادمیک میباشد. سوم اینکه علم، و نظام دانایی آن تنها معطوف به تولید علم به مفهوم پوزیتیویستی آن نباشد که به تولید ابزار فنی و یا روشهای کنترل و مدیریت میانجامد و معطوف به کسب معرفت ایجابی راجع به اینکه چه چیز مبنای عمل فردی و جمعی ما قرار گیرد، نبوده باشد، یعنی فقط عقلانیت ابزاری را پرورش دهد نه عقل ذاتی را. اتخاذ اهداف و مبنای عمل را از حوزه عقل خارج دانسته و این حوزه را تنها تابع تصمیم احتیاری افراد و یا همان شهروندان و مدیران جامعه به شمار می آورد. واضح است که این نوع از نظام دانایی قدرت نقد ایدئولوژی ها را ندارد، بلکه تصمیمها را در اختیار عواطف، و ایدئولوژیهای رقیب که بر حوزه عمومی مسلط است، قرار میدهد.
بنابراین نظام آموزشی و پژوهشی دانشگاهی باید معطوف به تقویت عقلانیت در صورت کامل آن باشد و پیش از تقویت و بارور ساختن عقلانیت ابزاری به تقویت عقل ذاتی که ما را در تعیین مبنای عمل جمعی و فردی کمک میکند، اهتمام بورزد. این نوع از دانش مورد توجه حکمای اصیل از جمله حکمای مسلمان بوده است. هدف اساسی آنها از حکمت کسب معرفت و رسیدن به اعتدال درونی بوده است، نه ساختن ابزار و تسلط بر طبیعت و ضبط و مهار آن. البته میدانیم که عقل ذاتی و استدلال عقلی در انحصار هیچ گروهی به تنهایی نیست، لذا درک نسبتاً کامل یک واقعیت و فهم متقابل افراد و گروهها از یکدیگر در گفتگوی انتقادی متقابل متولد میشود. عقل ذاتی که براساس آن شهروندان بر سر اصول و اعداف عمل باید توافق کنند، در نتیجهای چنین گفتگویی فعلیت پیدا میکند و گویا از قوه به فعل میآید.نظام دانشگاهی میتواند این گفتگوی انتقادی را میان شهروندان از طریق اهتمام به پروژه عقلانیت در وجه و صورت کامل آن، به ترتیبی که توضیح داده شد، تسهیل کند. چون دانشگاه مهمترین رکن جامعه مدنی است.
برای فایق آمدن برافراطگرایی کنونی، نظام دانشگاهی ما حد اقل در سطح منطقه در نخست این سه شرط را در خود محقق کند تا به صورت مستقل و بیطرفانه افکار و ایدئولوژهای مسلط بر حوزه عمومی را نقد و جامعه مدنی و قدرت سیاسی را از سیطره آنها از جمله ایدئولوژی خشونت و نفرت رهایی بخشد و ذهن و ضمیر آنان را از نوستالیژی محلگرایی و هویتهای محدود قومی و فرقهای تعالی بخشد، به انسانیت جهانشمول و جهان وطنانه ارتقا بخشد، و از قدرت و مرجعیت برای تأثیرگذاری در حوزه عمومی و عقلانی سازی آن برخوردار گردد و بتواند به شهروندان کمک کند تا در یک گفتگوی انتقادی در حوزه عمومی به توافق عقلانی بر سر اصول و ارزشهای اخلاقی برای کنش و عمل نایل آیند. بنابراین همکاری وسیع منطقهای دانشگاهی لازم است تا دانشگاه به یک مرجع مهم معنوی و فکری تبدیل شود در تعیین خرد جمعی در سطح ملل منطقه تعیین کننده باشد.
در این راستا میتوان از سنت فکری، فلسفی و علمی دوره درخشان تفکر و تمدن اسلامی، بهره گرفت. در قرن سوم و چهارم هجری قمری از ماوراءالنهر ، خوارزم، سیستان و خراسان تا ری و اصفهان و بغداد، نوعی آزاد اندیشی چهان وطنانه که عقل را برای کسب معرفت، آزادانه به کار میبردند به وجود آمده بود، حکمت و فلسفه اسلامی و رشد و صورتبندی علوم اوایل، یعنی معارف عقلی بشر در تمدن اسلامی محصول همین دوره آزاد اندیشانه است. از ویژگیهای مهم این دوره که آن را از دوره جدید متمایز میکند، دو چیز است؛ یکی کاربرد عقل به مفهوم عقل ذاتی که قوت و کمال آن در کسب معرفت دانسته میشد و دوم اینکه نتیجه آموزش و کمال عقلانی باید اعتدال درونی فرد و جامعه باشد، اگر نظام دانشگاهی ما بتواند این سنت را احیا و به روز کند، گفتمان رقیب که خاستگاه افراطیت و نفرت است به حاشیه رانده خواهد شد، چون افراطیت از غیبت عقلانیت و خرد نقاد و تسلط احساسات و باورهای غیر عقلانی بر حوزه عمومی تغذیه میکند.