مبانی نظری قانون اساسی

 

 

جلسه اول دوشنبه ۴ ثور ۱۳۹۱

آموزش تحلیلی قانون اساسی افغانستان

مبانی نظری قانون اساسی

برای به دست آوردن فهم عمیق و تحلیلی از قانون اساسی، دانستن مبانی نظری آن لازم است. در این مختصر، مبانی نظری قانون اساسی را ذیل سه عنوان به اختصار گزارش و تحلیل می­کنیم: 

 

اول) مفهوم قانون اساسی گرایی:

  • قانون اساسی گرایی به عنوان یک نهضت و جنبش رهایی­بخش در دورۀ معاصر؛
  • قانون قانون اساسی گرایی

قانون اساسی گرایی (Constitutionalism) که به فارسی دری به مشروطیت ترجمه شده­است، نظریه­ای­ در باب مسئول، قانونمند و محدود ساختن قدرت است. در نخستین روی­آورد نخبگان مسلمان به آن، سه اصل مساوات، حریت و محدودساختن قدرت پادشاه از رهگذر تأسیس پارلمنت منتخب و وضع قوانین بر مبنای قانون اساسی از اصول اساسی مشروطیت دانسته شد.دقیقاً به این دلیل Constitutionalism را به مشروطیت ترجمه کرده اند که قانون اساسی قدرت نامحدود سلطنت را مشروط، محدود و تابع قانون می­کند.

دو نهضت قانون اساسی­گرایی یکی انقلاب کبیر فرانسه و دیگر نهضت استقلال ایالات متحدۀ امریکا است، اما در کشورهای اسلامی جنبش قانون اساسی گرایی یا اصلاحات معطوف به ایجاد قانون اساسی گرایی در امپراطوری عثمانی شکل گرفت و بعد از عثمانی، جنبش مشروطیت ایران که در نتیجة آن قانون اساسی مشروطه در سالهای پایانی قرن سیزدهم هجری خورشیدی وضع و تصویب شد، بزرگترین جنبش قانون­اساسیگرایی در منطقه بوده است. در کشورما افغانستان جنبش مشروطه خواهان اول در زمان حبیب الله خان شکل گرفت وبه تعقیب آن اولین قانون اساسی در زمان امان الله خان به تصویب رسید (به کتاب جنبش مشروطیت اثرعبدالحی حبیبی و فصل اول جلد اول حقوق اساسی افغانستان،  مؤسسة ماکس پلانک، رجوع نمایید.

 

دوم) اهداف قانون اساسی گرایی:

۱.  حاکمیت قانون و محدود ساختن قدرت: در پادشاهی مطلقه و مانند آن قدرت پادشاه نامحدود، فراقانونی است. قدرت و حاکمیت در چنین رژیمی شخصی است. شخص حاکم آنرا تابع میل و هدف شخصی خود اعمال می­کند. قانون­اساسی­گرایی کوشش می­کند قدرت تابع قانون بوده و با تفکیک قوا و منتخب ساختن آن قدرت را محدود و قابل کنترل بسازد. در این صورت قدرت غیر شخصی شده، صورت عقلانی و قانونی پیدا می­کند.

۲. حکومت داری خوب ومؤثر  Good Governance: قانون­اساسی گرایان بر این باورند که پاسخگو ساختن قدرت، دوره­ای و انتخابی کردن آن فساد ناشی از دربار و فساد ناشی از قدرت مطلق و غیر پاسخگو را از میان برداشته و با برقراری نظم مبتنی بر قانون، بوروکراسی معقول و کارآمد به وجود می­آورد.

۳. تنظیم روابط نهادهای اساسی دولت: برای رسیدن به دو هدف بالا ؛یعنی محدود ساختن قدرت و حکومتداری مؤثر، باید تفکیک قوا صورت گیرد و در نتیجه چندین نهاد که هر کدام جزو نهادهای اساسی دولت به حساب می­آیند، به وجود می­آیند. برای مثال حکومت، قوة مقننه و قوة قضائیه مهمترین نهادهای اساسی دولت­اند که قدرت دولتی میان آنها تقسیم می­شود. در کنار آنها حکومات محلی، شاروالی­ها، نهادهای مستقلی چون کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی، کمیسیون مستقل انتخابات و کمیسیون مستقل حقوق بشر از نهادهای اساسی دولت به شمار می­آیند که بخش­هایی از حاکمیت دولتی را تطبیق می­کنند. به وجود آمدن این نهادها بر مبنای اصل تفکیک قوا است و هدف از آن این است که قدرت در یک جا جمع نشود؛ چون تجمع و تمرکز قدرت در یک­جا به موجب این­که قدرت فساد می­آورد، سبب دیکتاری و فساد می­گردد و  توزیع قدرت و به وجود آمدن نهادهای متنوع سبب می­شود که چندین کانون قدرت به وجود آید و هریک دیگری را کنترل کند؛ چون قدرت توسط قدرت کنترل می­گردد. هم­چنین، به وجودآمدن نهادهای گوناگون، سبب می­شوند که کارهای تخصصی­تر شده و هر نهاد با به کارگرفتن افرادی ماهر در همان کار خاص به صورت تخصصی و متمرکز فعالیت کند و این موجب افزایش کارایی، سرعت و دقت می­شود و در نتیجه نظم معقول بوروکراتیک به وجود می­آید.

اما این تفکیک قوا، در صورتی می­تواند مؤثر باشد که روابط شان بر مبنای تقسیم و تنظیم دقیق صلاحیت­ها و وظایف شان از جمله وظایف شان در برابر یکدیگر به خوبی و بدون تداخل صورت گرفته باشد. چون تمامی این نهادها در مجموع اجزای یک قدرت واحد را تشکیل می­دهند که همان قدرت دولتی باشد. بنابراین، تفکیک و چند­پارچه ساختن یک قدرت اگر درست تنظیم نگردد به ضعف و گاهی به فروپاشی آن قدرت می­انجامد. تأسیس این نهادها، تقسیم و تنظیم دقیق روابط آنها در درون یک قدرت از اهداف مهم قانون اساسی است.

۴.  تثبیت وتعریف حقوق وآزادی های اساسی فردی: درچارچوب تشکیل دولت، قدرتی فوق­العاده گسترده و تأثیرگذار به وجود می­آید که خود را قدرت عمومی نامیده و به نمایندگی از عموم اعمال قدرت می­کند. از آنجایی­که قدرت،  همیشه تمایل به گسترش خود دارد، قدرت عظیم دولتی نیز تحت عنوان قدرت عمومی تمایل دارد تا حقوق و آزادی های اساسی فرد را محدود نماید و در حکومت­های اقتدارگرا چه بسا قدرت دولت به نابودی حقوق فرد می­انجامد. اما در یک حکومت غیر اقتدارگرا محدود ساختن حقوق و آزادی­های فردی به صورت معقول و مشروع، عمدتاً برای صیانت از حقوق و آزادی­های فردی مشروع دیگران است و کوشش می­شود، به نام قدرت عمومی و منافع عامه (مثلاً تأمین نظم و امنیت عامه) به صورت محدود و حد اقلی در حقوق و آزادی­های فردی مداخله صورت گیرد. به هرحال یکی از وظایف مهم قانون اساسی تعریف و تثبیت حقوق و آزادی­های فردی و معلوم ساختن دقیق حدود مجاز دخالت دولت در محدود ساختن این حقوق است. به این وسیله در واقع حقوق و آزادی­های اساسی از مصونیت لازم برخوردار می­گردد.

۵. به دست دادن روش مؤثر برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت: درگذشته در برابر قدرت ناروا و نامشروع قدرتمندان صرف و صرف یک راه وجود داشت تا قدرت را اصلاح و تغییر دهند و آن شورش بود و میکانیزمی معقول برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت وجود نداشت. دموکراسی از طریق انتخابی ساختن قدرت و دوره­ای کردن (مقامات عالی دولت برای مدت محدود انتخاب می­شوند) و سایر سازوکارها از قبیل تفکیک قوا، آزادی مطبوعات و رسانه، احزاب سیاسی و مجال دادن به جامعة مدنی کوشش می­کند، سازوکاری معقول برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت به وجود آورد. یکی از اهداف قانون اساسی و کارکردهای آن این است که این روش و میکانیزم را به صورت قانون درآورده و تثبیت کند.

۶.  به­دست دادن چهار چوبی مؤثر برای وفاق وهمکاری اجتماعی:  مردم یک کشور و یا مردمی­که می­خواهند در چارچوب ملت – کشور واحد متحد شوند، نیازمند چهارچوبی است که مبنای اتحاد و همکاری اجتماعی آنها واقع شوند. در واقع این چهارچوب اصول اساسی یک ملت را برای ملت شدن تشکیل می­دهند. اما این­که چهارچوب واجد چه خصوصیاتی باشند تا یک مردم را، خصوصاً اگر آن مردم به لحاظ زبانی، قومی، دینی طبقاتی و ایدئولوژیک مختلف باشند به عنوان یک ملت متحد کنند، بحثی کارشناسانه و جدی است که نیازمند بحثی مفصل است. لکن به اختصار در این­جا به همین مقدار بسنده می­کنیم که بر مبنای اصول عدالت و انصاف حقوق و آزادی­های همة مردم و دسترسی عادلانه به فرصت­ها

و توزیع مناسب قدرت سیاسی در این چهارچوب تثبیت و سایر انزاع­های اساسی حل و فصل گردد. هدف اساسی از قانون اساسی این است که این چهارچوب را تنظیم کرده و به صورت قانون در آورد.  

 

جلسه دوم دوشنبه ۱۱ ثور ۱۳۹۱

مفاهیم اساسی ذی نقش در توجیه قانون اساسی گرایی

یک سلسله مفاهیم اساسی، در حقوق اساسی و قانون اساسی هستند که به لحاظ عقلانی و اخلاقی نظام مبتنی بر قانون اساسی را موجه و معقول می­سازد و هم­چنین به کمک این مفاهیم می­توانیم یک قانون اساسی را نقد کنیم که تا چه اندازه از معیارهای لازم اخلاقی و عقلانی پیروی کرده است.

 

مفهوم اول: حق حاکمیت:

            از قدیم الایام این پرسش مطرح بوده­است که حق حاکمیت از آن کیست؟ این سوال کهن و قدیم یک سوال فلسفی است که افلاطون آن را مطرح کرد و در صدد جواب آن برآمد. و حکومت ها هم به نحوی همیشه تلاش داشته­اند که نوعی حق حاکمیت  برای خود قایل شوند و به این وسیله به حکومت خود مشروعیت ببخشند.

پاسخ­هایی زیاد به این پرسش که حاکمیت از آن کیست داده شده است. اما از میان آنها سه نظریه که نوعی پاسخ به پرسش یادشده به شمار می­آیند از اهمیت بیشتری برخوردارند که عبارتند از:

نظریۀ اول: حق الهی حاکمیت: این نظریه به اشکال گوناگون مطرح شده است: (1) بعضی معتقدند حاکم یا حاکمانی خاص به موجب پیوند ذاتی و طبیعی با خداوند از حق حاکمیت برخوردار شده است. (2) یعضی دیگر حاکمان را برگزیده خداوند می­شمارند. (3) بعضی­ها افراد حکمی خاص را  منصوب از طرف خداوند برای حکومت بر مردم می­شمارند. (5) و بعضی افراد و اشخاصی را که قدرت و ارادة استوار بر تطبیق قوانین خداوند در میان انسان­ها دارند با این استدلال که آنها در واقع تطبیق کنندة قوانین خداوند اند، از طرف خداوند شایسته و مستحق اعمال حاکمیت می­شمارند.

 

نظریۀ دوم: فرا دستی عقلانی و اخلاقی (حق ناشی از کمال و شایستگی فردی): افلاطون عقیده داشت که کسانی میتواند رئیس مدینه شود که از لحاظ عقلانی و اخلاقی از دیگران برتری و شایستگی داشته باشند. چنین شخص و اشخاصی به اعتقاد افلاطون با درایت خود عدالت را تأمین می­کنند، اصناف گوناگون جامعه را در موقف و جایگاهی که شایستة هریک است قرار می­دهد و جامعه­ای بر اساس فضیلت و شایستگی (مدینۀ فاضله) به وجود می آید.

 

نظریۀ سوم: حاکمیت مردم: در مقدمۀ اعلامیه استقلال امریکا این مورد به صراحت آمده است که هیچ کس برکسی دیگری حاکمیت ندارد «… همة مردم یکسان آفریده ­شده­اند و خداوند برای آنان حقوق مسلمی مقرر کرده است که سلب شدنی نیستند و از آن جمله­اند «حق حیات»، «حق آزادی» و «حق طلب خوشبختی». برای تأمین این حقوق بین مردم حکومتهایی به وجود امده­اند که اختیارات به حق آنها ناشی از رضایت مردمی است که بر آنان حکومت می­کنند. هر زمان که هر نوع حکومتی مخرب این هدفها شود «حق مردم» است که آن را تغییر دهند یا براندازند و به جای آن «حکومت» تازه­ای بر پایة این اصول بر قرار کنند و اختیارت آن را به نحوی که به نظر آنان تأمین کنندة «امنیت» و «سعادت» مردم است سازمان دهند.» بر اساس این نظریه حق حاکمیت را خداوند به مردم داده است نه به افراد و اشخاصی خاص. و یا این­که این­که هر شخص آزاد آفریده شده است و از حقوق ذاتی ای­که نام­ برده شد برخوردارند و لذا حکومت باید مبتنی بر رضایت آنها بوده و  ابزاری مفید برای تأمین این حقوق باشند و کسی از قبل حق فرمانروایی بر مردم را ندارد. طرفداران این نظریه،  نظریۀ دوم را به این دلیل مردود می­شمارند فرد و افرادی که از فرادستی و برتری عقلانی و اخلاقی نسبت به دیگر افراد  برخوردار بوده و به لحاظ فضیلت در اوج کمال باشند و دیگران به لحاظ اخلاقی و عقلانی نیازمند سرپرستی او باشند، قابل اثبات نبوده و قابل تطبیق نمی­باشد.

در نتیجه نظریۀ سوم، نظریة موجه و معقول به شمار می­آید  و قانون اساسی گرایی نیز برهمین مبنا در میان ملل عالم به وجود آمده­است.

مفهوم دوم: مشروعیت (Legitimacy)

مقصود ازمشروعیت عبارت از اطاعت رضایت مندانۀ حکومت شونده گان از حکومت کننده گان (مردم از حکومت) است.

            اطاعت به دو گونه صورت می گیرد:

  • از رهگذر اعمال زور، خشونت و سرکوب؛
  • اطاعت رضایت مندانه، که مردم اطاعت ازحکومت و قوانین آن را موجه بدانند.

در صورتی یک حکومت به لحاظ سیاسی برخوردار از مشروعیت دانسته می­شود که مردم حکومت و قوانین آن را شایستة اطاعت بدانند و از سر رضا و رغبت قوانین آن را اطاعت کنند. در غیر این صورت، حکومت فقط از راه سرکوب است که مردم را به اطاعت از خود می­کند و چنین حکومتی فاقد مشروعیت دانسته می­شود. اما این­که مردم بر چه اساس یک حکومت و قوانین آن را شایستة اطاعات می­دانند، معمولاً این طور پاسخ داده می­شود که بر مبنای ارزشها و هنجارهای مشترک مردم حکومت­ها می­توانند خود و قوانین خویش را موجه جلوه دهند و کارایی و مؤثریت لازم خویش را برای تأمین آن ارزشها به اثبات برسانند.

    اما این­که ارزشها و هنجارهای مشروعیت بخش در نزد مردم چه هستند و چگونه حکومت­ها می­توانند از این منابع برای کسب مشروعیت استفاده کنند، معمولاً در جامعه شناسی سیاسی به تفصیل بحث می­شود و بهترین صورتبندی از این موضوع را جامعه­شناس آلمانی ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه به دست داده است. وی در این کتاب منابع مشروعیت بخش را به سه دستة کلی تقسیم کرده است.

ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه شناسی خود منابعی که اعمال حاکمیت را مشروعیت می بخشد، در سه دستة کلی تقسیم کرده است:

۱.  منابع سنتی مشروعیت: ارزشها و هنجاریی است که در جوامع ماقبل مدرن و سنتی ارزش مشترک مردم و مبنای توجیه حکومت و فرامین آن به شمار می­آیند. برخورداری ازموقف قبیله­ای( رئیس قبیله) داشتن مال و فرزند زیاد شاهزادگی و به ارث رسیدن تاج و تخت جزء ارزشهای سنتی توجیه حق برخوداری از حکومت به شمار می­آیند.

 

۲.  ویژگی ها و خصوصیات کارزماتیک: رهبران فره­مند با فداکاری ونشان دادن قدرت معنوی و رهبری پرشور و خصوصیات و ویژگی های فردی خاص شان مورد اطاعت و قبول مردم قرار میگیرند. پاره­ای رهبران انقلابی و مصلحانی چون گاندی از رهبران کارزماتیک عصر خود بوده اند. اما این نوع از منبع منابع پایدار مشروعیت به شمار نمی­آید و به ندرت به دست می­آید.

 

۳.  عقلانی و قانونی: این نوع از منابع مدرن مشروعیت به شمار می­آیند. در دنیای جدید از حوزة قدرت و حکومت راززدایی شده است و حوزة مقدس و پر رمز و راز به شمار نمی­آید و رضایت مردم منبع اساسی مشروعیت به شمار می­آید. حکومت و قوانین ابزار مفید و معقول  برای تأمین حقوق وآزادی­های اساسی مردم و سایر نیازهایی که جز از راه حکومت و قوانین قابل تأمین نیستند، می­باشند. بنابراین، حکومت و قوانین آن را مردم برای تأمین نیازهای خود جعل کرده و از آن­ها توقع دارد که اهداف معقول آنها را برآورده سازد. برحسب این نظریه مشروعیت یک حکومت و قوانین آن بر اساس دو معیار زیر سنجیده می­شود:

اولاً حکومت تا چه اندازه وسیلۀ مفید برای رسیدن به اهداف معقول و اخلاقی حکومت شوندگان به حساب می­آید.

ثانیاً مبتنی برساز وکار قانونی باشد نه ارادة شخصی. یعنی سازوکار و سیستم بوروکراتیک کارا و مؤثر را برای رسیدن به اهداف معقول و اخلاقی حکومت به وجود آورده باشد و این جز از طریق سازوکار قانونی برآورده نمی­گردد بنابراین، حکومتی مشروع دانسته میشود که ما را در رسیدن به اهداف معقول و خرد پسند به نحو موثر کمک نماید و برمبنی سازو کار قانونی شکل گرفته باشد.(خرد پسند و مقعول).

حکومت­ها امروزه کوشش می­کنند از هرسه منبع مشروعیت استفاده کنند اما در جوامع مدرن و در نظامهای مبتنی بر قانون اساسی منبع اصلی مشروعیت، ساز و کارهای قانونی و عقلانی یعنی نوع سوم به شمار می­آید. مشروعیت بر آمده از این منابع که رضایت مردم را تأمین می­کند مشروعیت سیاسی به حساب می­آید. اما اگر علاوه بر رضایت مردم اصول اخلاقی­ای چون عدالت نیز توسط حکومت تأمین گردد دایرة مشروعیت حکومت از حد سیاسی به داشتن توجیه و مشروعیت اخلاقی گسترش می­یابد.  از این رو لازم است که مشروعیت به معنا و مفهوم اخلاقی آن نیز توضیح داده شود.

مفهوم سوم. مشروعیت اخلاقی:

 ممکن است یک حکومت و قوانین مورد حمایت اکثریت قاطع یک جامعه بوده و از مشروعیت سیاسی برخور دار باشد، اما فاقد مشروعیت اخلاقی باشد. به عنوان مثال حکومت آلمان نازی با اینکه تعدد مخالفین آن نسبت به هواخواهان آن اندک بود و از حمایت قشر وسیع جامعه­ای که در دام ایدئولوژی و ناسیونالیسم نژادپرستانة نازی سقوط کرده بودند، برخوردار بود، اما به لحاظ اخلاقی از مشروعیت برخوردار نبود و سران آن به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شدند و همکاری با این رژیم هرچند به موجب قانون آلمان قانونی مسوب می­شد، اما نگاه قضات دادگاه نورنبرگ موجه و عذر به حساب نیامد. بنابراین، یک حک.مت در صورتی از نگاه اخلاقی مشروع محسوب می­شود و حق دارد دیگران را ملزم به اطاعت از خود کند که علاوه بر این­که مبتنی بر رضایت مردم باشد، اصل عدالت را رعایت کند و قوانین او عادلانه باشد.

مشروعیت اخلاقی، بر خلاف مشروعیت سیاسی که مفهومی است جامعه­شناختی و توصیفی (descriptive)، مفهومی است هنجاری(normative). بر حسب این مفهوم میزان حقانیت یک حکومت از این لحاظ که مجاز به الزام دیگران به اطاعت از خود است یا خیر بررسی می­گردد. برای مثال بر اساس این مفهوم حکومت نازی مجاز به الزام دیگران به اطاعت از خود در جنگ علیه ملل دیگر و جنایت علیه گروه­های قومی و دینی دیگر نبوده است.

 

جلسه سوم 18 ثور 1391 دوشنبه

مفهوم چهارم: اصل عدالت به مثابۀ انصاف

 خلاصة بحث:

اصل عدالت و انصاف، می­تواند، چهارچوب منصفانه­ای برای تدوین قانون اساسی فراهم کند. اصل عدالت به مثابۀ انصاف دو نقش را مهم ایفا می­کند:

  • به لحاظ اخلاقی ما را ملزم به داشتن قانون اساسی می­کند، چون عدالت، تا وقتی­که قواعد آن از طریق وضع قانون الزام آور نگردد، بر قرار نمی­گردد. بنابراین، برقراری­ای نظام مبتنی برقانون اساسی برای تأمین عدالت امری حتمی است.
  • برمبنای اصول عدالت، می­توانیم چارچوب منصفانه­ای را برای همکاری اجتماعی به وجود آوریم. بنابراین، قانون اساسی بر اساس اصول عدالت تنطیم گردد تا بتواند چارچوبی منصفانه برای همکاری اجتماعی به شمار آید.

عدالت به مثابة انصاف از دو اصل زیر تشکیل شده است:

اصل اول) هرکس به صورت برابر ازحق آزادی های اساسی دربیشترین حدش که با مقداری مشابه از آزادی های دیگران سازگار باشد برخوردار است.

اصل دوم) نابرابری های اجتماعی و اقتصادی به گونۀ تنظیم شوند که:          

الف) سود ومنفعت نابرخوردار ترین افراد را به میزان حداکثر ممکن تأمین کند.

  ب)  هرگونه سود ومنفعت به موقعیت ها ومناصبی وابسته باشند که رسیدن به آنها تحت شرایط برابر و    منصفانه دسترسی به فرصت ها،به روی همگان باز باشد.

 

شرح و بسط مسئله

یکی از نظریات نسبتاً مطرح در مورد عدالت، نظریه­ای است که از آن به عدالت به مثابۀ انصاف تعبیر کرده­اند. در واقع در این نظریه کوشش شده به این دو پرسش پاسخ داده شود که عدالت چیست و چگونه می­توان آنرا موجه و مدلل کرد؟ در پاسخ به این پرسش که عدالت چیست تعریفهایی متفاوت از عدالت به دست داده شده است. از میان آن­ها این تعریف که عدالت عبارت  است از رفتار برابر با آدمیان به عنوان افراد برابر، تعریف تساوی­گرایانه از عدالت است که ویژگی حکومت­های دموکراتیک و مردم­سالار است. در این درس کوشش می­کنیم این تعریف از عدالت را به صورت دقیق­تر مورد بحث قرار ­دهیم. در این بحث در قدم نخست خواهیم کوشید مفهوم  عدالت را به معنا و مفهومی که بر برابری ذاتی و ماهوی افراد تکیه می­کند، بیشتر توضیح دهیم. در قدم بعدی روشن کنیم که مبنای نظری این تعریف از عدالت چیست و چگونه می­توان آن را مستدل کرد و همگان را ملزم به قبول آن شمرد. در قدم سوم توضیح خواهیم دید که چگونه برمبنای این تعریف از عدالت می­توان حقوق بشر را نتیجه گرفت.

دورۀ جدید این نگاه تساوی­گرایانه به عدالت، که آدمیان را فارغ از نژاد، جنسیت، عقاید دینی افراد برابر می­دانند و مراد آنان از برابری ذاتی و ماهوی افراد نیز چنین چیزی است، یک  نگاه غالب و تا حدودی مورد اتفاق است. از این­رو فیلسوفان زیادی کوشیده اند مبنای نظری­ای برای این تعریف از عدالت به دست دهند که هم معنا و مفهوم عدالت به صورت دقیق­ واضح گردد و هم به این پرسش به صورت مستدل پاسخ دهد که چرا عدالت و الزامات آن را به عنوان یک اصل اخلاقی باید قبول کنیم. اما فیلسوفی که به نظر من بیش از دیگران در این عرصه نظریۀ قابل توجهی به دست داده است جان رالز است. از این رو عمدۀ تلاش ما در این درس بیان نظریۀ ایشان است.  برای این­که با این نظریه خوب آشنا شویم باید بدانیم چه چیز موضوع عدالت قرار می­گیرند؛ یعنی به عادلانه بودن و غیر عادلانه بودن توصیف می­شوند؟ عدالت چیست و چه رفتاری می­تواند عادلانه به شمار آید؟ و سرانجام چگونه مدعای خود را در باب موضوع عدالت و تعریف آن مدلل می­کنیم؟  در درس بعدی کوشش می­کنیم که به این پرسش­ها پاسخ داده شود.

  

موضوع عدالت

چه چیزهایی موضوع و متعلق عدالت قرارمی­گیرند و به عادلانه و غیرعادلانه بودن متصف می­شوند؟

بر طبق این دیدگاه، بسیاری از امور، از جمله نهادها و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، قوانین، اشخاص، ویژگی­ها و منش اشخاص، اعمال، تصمیم­ها و داوری­ها به عادلانه بودن و غیر عادلانه بودن توصیف می­شوند. اما مهم­ترین موضوع عدالت ساختارهای اصلی و بنیادین جامعه و نهادهای اساسی آن است. این­نهادها و ساختارها عبارتند از تشکل و ترتیبات مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که حمایت قانونی از حقوق و آزادی­های اساسی، بازار رقابتی، مالکیت شخصی بر ابزار تولید و خانوادۀ تک­همسری­، چگونگی دسترسی به فرصت­ها نمونه­هایی از آن است. این­ نهادها در مجموع حقوق و تکالیف افراد را معلوم می­کنند و تأثیر عمیق بر زندگی  و میزان توقع آنان از زندگی می­گذارد. می­دانیم میزان توقع و امید افراد به زندگی متفاوت است. بخشی مهم از این تفاوت­ها، ناشی از تأثیر نظام و شرایط اقتصادی، اجتماعی و تاریخی است که موجب توزیع نابرابر فرصت­ها و در نتیجه موجب نابرابری عمیق میان آدمیان می­گردد. از این رو موضوع اصلی و اساسی عدالت اجتماعی نهادها و ساختارهای بنیادین جامعه است.

  

 اصول عدالت

در واقع با معلوم کردن اصول عدالت، می­توان پاسخ این پرسش را روشن کرد که عدالت چیست. جان­رالز معتقد است که در وضعیت نخستین که بعد از این به تفصیل این وضعیت را از نگاه او توضیح خواهیم داد، آدمیان در مقام تعریف عدالت بر دو اصل اساسی که به زودی بیان خواهیم کرد توافق می­کنند. این دو اصل ابزار مفهومی مؤثری را برای ارزیابی و نقد ساختار اجتماعی، نظام سیاسی، اقتصادی، قوانین، رفتار افراد و گروهها و…  به دست می­دهند. این دو اصل در واقع مبتنی بر این باور اند که افراد انسانی ذاتاً برابر اند. از این رو، به حکم این دو اصل، از لوازم عدالت این است که از داشتن حق برابر هر فرد در داشتن حقوق و آزادی­های اساسی، دسترسی به فرصت­ها و داشتن زندگی خوب حمایت کند. همان­گونه که پیش از این اشاره کردیم جان­رالز این تصور و برداشت خود را از عدالت در قالب دو اصل زیر صورتبندی کرده است:

اصل اول: هرکس به صورت برابر از حق  داشتن آزادی­های اساسی برابر در بیشترین حدش  که با مقدار مشابه از آزادی­های دیگران سازگار باشد، برخوردار است.

اصل دوم: نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی به گونه­ای تنظیم شوند که الف. سود و منفعت نابرخوردارترین افراد را به میزان حداکثر ممکن تأمین کند و ب. و هرگونه سود و منفعت به موقعیت­ها و مناصبی وابسته باشند که رسیدن به آن­ها تحت شرایط برابر و منصفانه دسترسی فرصت­ها  به روی همگان باز باشد.

اصل اول در واقع بر برابری ذاتی افراد و این­که همه از حقوق و آزادی­های اساسی برخوردارند، تأکید می­کند. این اصل هیچ حدی برای آزادی جز آزادی دیگران قائل نیست. یعنی تنها چیزی که آزادی من را محدود می­کند حقوق و آزادی دیگران است. من نمی­توانم آزادی دیگران را محدود کنم.

اصل دوم در واقع پدید آمدن یک نوع تفاوت را در جریان مسابقۀ زندگی اجتناب ناپذیر می­داند. از این رو از این اصل به اصل تفاوت یاد می­شود. منتهی در این اصل اولاً بر مدیریت تفاوت و کنترل آن به نفع نابرخوردارترین افراد تأکید می­شود، یعنی تفاوت­های ناشی از ابتکار و خلاقیت و کوشش و کار، انتقال آزاد سرمایه  به رسمیت شناخته می­شود، چون این­گونه از تفاوت­ها به تولید کار، سرمایه و فرصت­های بهتر زندگی می­انجامد و هرچه فرصت کار و تولید بیشتر باشد افراد نابرخوردار آسان­تر به بهره­مندی بیشتر می­رسند. ثانیاً این اصل مجدداً بر دسترسی آزاد، برابر و منصفانۀ همگان به موقعیت­هایی که میزان سود و منفعت و بهره­مندی افراد متفاوت می­کند تأکید می­کند. ­ثالثاً به موجب این اصل، توزیع مجدد ثروت از طریق گرفتن مالیات و هزینه کردن آن در راه تأمین زندگی مناسب برای افراد نابرخوردار و و تأمین دسترسی عمومی به تعلیم، صحت و مانند آن نیز توجیه می­گردد. چون در این اصل بر تنظیم نابرابری­ها به نفع افراد نابرخوردار تأکید شده است.

 

 

دانلود رایگان پی. دی. اف مقاله

فلسفه عدم‌خشونت مهاتما گاندی

بسم الله الرحمن الرحیم و هو خیر ناصر و معین

سلام عرض می کنم خدمت والی صاحب ولایت بامیان، مهمان بسیار محترم مردم بامیان آقای ابی‌شک سنگ معاون سفیر، سفارت کبرای هندوستان در افغانستان، اساتید دانشگاه بامیان، دانشجویان عزیز و محترم.

السلام علیکم ورحمته الله و برکاته

در آغاز تشکر می کنم از برگزار کننده گان این نشست، دانشگاه بامیان، موسسه تحصیلات عالی بامیکا، اداره محلی بامیان، کمیسیون حقوق بشر ولایت بامیان.

صحبت بنده در راستای فلسفه عدم خشونت مهاتما گاندی است و در همین چارچوب یادی هم از کتاب حقوق بشر در روابط بین الملل خواهیم کرد. در واقع فلسفه گاندی بر دو مفاهیم اساسی استوار است. مفهوم اول هم؛ عدم خشونت یا nonviolence است که اصطلاح هندی اش است «اهیمسا»، و اصطلاح دوم و یا مفهوم اساسی دوم جستجوی منظم و مداوم  حقیقت است  که اصطلاح هندی اش است «satyagraha»، این دو مفهوم اساسی فلسفه مهاتما گاندی است. اساسا مهاتما گاندی وقتی­که از آفریقای جنوبی به هند بر می گردد  با دو جریان مبارزه در هند مواجه می شود: یک جریان می­خواست  بر اساس قانون اساسی موجود مبارزه کند تا به آزادی برسد. قانون اساسی که تحت استعمار انگلستان تدوین شده بود، این گروه می­خواست از راه مبارزه مبتنی برقانون اساسی به اهداف خود برسد، این یک جریان بود. جریان دوم؛ جریان رادیکال بوده است. جریان رادیکال میخواسته است از طریق مبارزه مسلحانه هندوستان را به آزادی و استقلال برساند. اما مهاتماگاندیی، راه سوم و سیاست سوم را در پیش می گیرد. که نه راه مبارزه مبتنی بر قانون اساسی است و نه راه مبارزه مسلحانه بلکه یک راه سوم است، راه مبارزه مبتنی برعدم خشونت را برمی­گزیند، و گفت کهمبارزه می کنیم نه بر مبنای خشونت. لکن پرسش مهم این است که راهکار مبارزه مبتنی بر عدم خشونت چیست؟ چگونه ما میتوانیم با استفاده از عدم خشونت مبارزه کنیم و به اهداف خود برسیم؟ سوال بسیار اساسی است چگونه میتوانیم بدون اینکه مرتکب خشونت شویم به اهداف خود برسیم؟ برای پاسخ به این سوال گاندی مفهوم دوم  «ستیاگراها» را مطرح می­کند.  یعنی اینکه ما در جستجوی حقیقت به شکل منظم و مداوم باشیم و طالب حقیقت باشیم. اما چگونه؟ ستیاگراها در حقیقت اجزای گوناگون دارد، در واقع یک مکتب است. اولین اصل «ستیاگراها» این است که ما باید عشق را سرلوحه کار خویش قرار دهیم. نفرت، در اهکارهای ، در مبارزات مو در ذهن و ضمیر ما وجود نداشته باشد. پس نفرت را از ذهن، ضمیر و وجدان خود بیرون کنیم و عشق را جایگزین آن بسازیم، عشق نسبت به خدا، نسبت به طبیعت و نسبت به انسان . این اولین اصل ستیاگراها است که ما چگونه می توانیم ذهن و بدن خود را هارمونی بدهیم، انسان و طبیعت را بین شان هماهنگی ایجاد کنیم. رسیدن به این مرحله مستلزم خود سازی است، خودسازی در سطح بسیار عمیق و بالا. بنابر این برای  اینکه نفرت را از ذهن خود  حتی نسبت به کسانیکه فکر می کنیم او دشمن ما است ،  بیرون کنیم و عشق و محبت را جایگزین نفرت  کنیم، خودسازی را سرلوحه برنامه منظم خود قرار دهیم. ما در صورتی به این هدف می رسیم و در این مرحله­ی از رشد و تعالی می رسیم که در حقیقت خودسازی را سرلوحه کار خود قراردهیم، اصل دوم «ستیاگراها» خود سازی است؛ بدون خودسازی و یا به اصطلاح بدون ریاضت و سیر و سلوک معنوی ما نمی توانیم به این مرحله از رشد معنوی و اخلاقی نایل شویم. این دوم اصل گاندی است. اصل سومی که گاندی در مبارزات خود به کار می گیرد، گفتگو است. گفتگو و ترک گفتگو، شما هم گفتگو می کنید برای هدف تان و هم گفتگو را ترک می کنید، یعنی گفتگو  یک تاکتیک و یک روش است. با کسی که با او مبارزه می کنید هم به گفتگو می پردازید و در موارد که نیاز شد گفتگو را ترک می کنید و از گتفگو خارج می شوید. این دوم تاکتیکی است که گاندی در امر مبارزه به کار می برد و بطور کلی گاندی در مبارزه خود برای این­که طرف مقابل را به یک گفتگوی جدی  وادار کند از  دو روش و تاکتیک مهم استفاده می کند:

 یکی روش بایکوت و روش عدم همکاری . در واقع گاندی توانست ملت بزرگ و پر جمعیت هندوستان را بسیج کند برای عدم همکاری که با حکومت همکاری نکند و با حکومت تحت حاکمیت استعمار همکاری نکند، بایکوت کند، این بایکوت انواع گوناگون دارد، اشکال گوناگون دارد، از بایکوت اقتصادی بگیر تا بایکوت سیاسی، یعنی انواع و اقسام عدم همکاری در برنامه کاری گاندی بوده است.

 دوم نافرمانی مدنی؛ بایکوت معنی اش اینست که ما همکاری نمی کنیم، معنای مشخص نافرمانی مدنی این است که قوانین غیر عادلانه را عمل نمی کنیم بلکه نقض می کنیم. در این خصوص یک سوال بسیار مهم وجود دارد، که سقراط آن را مطرح کرد و آن این­که اساسا ما از قانون غیر عادلانه اطاعت کنیم و یا اطاعت نکنیم؟ عدم اطاعت از قانون غیر عادلانه اخلاقی است و یا اخلاقی نست؟ سوال بسیار مهم بوده در طول تاریخ، یعنی انسان می تواند از قوانین غیرعادلانه اما نافذه کشور خودش سرپیچی نماید؟ اطاعت نکند؟ در واقع پاسخی که  بسیاری از فیلسوفان حقوق و فیلسوفان اخلاق در این پرسش داده اند، این است که قوانین غیر عادلانه اخلاقا از آن اعتبار و وزن برخوردار نیست که ما ملزم به اطاعت از آن باشیم. بنابر این در جایی که قوانین غیر عادلانه است ما میتوانیم که اطاعت نکنیم. نافرمانی مدنی در واقع از همین اندیشه به وجود می آید. مهاتماگاندی هم از همین اصل اخلاقی پیروی کرد. و گفت که ما می­توانیم قوانینی را  که عادلانه نیست نقض کنیم، با نقض قوانین غیر عادلانه عملا زمینه تطبیق این­گونه قوانین را از بین می بریم. البته نافرمانی مدنی وقت از موثریت لازم برخوردار می شود که میزان نا فرمانی وسیع باشد. میزان نافرمانی اجتماعی و فراگیر باشد، اگر میزان نافرمانی محدود باشد و مقطعی باشد، قانون را از موثریت و حاکمیت را از قاطعیت نمی اندازد. و چون گاندی یک رهبر سیاسی و معنوی کاریزما بود وقتیکه نافرمانی مدنی را اعلام می کرد، اعلامی نافرمانی مدنی در سطح کل هندوستان اجرا و عملی می شد، از این لحاظ بود که این فرمانی مدنی موثر واقع می شد. لذا هم عدم همکاری موثر واقع می شد و هم نافرمانی مدنی، در حقیقت مبارزه مبتنی بر عدم خشونت بر این اصل مبتنی است که ما تکنیک ها و روش های گوناگونی را پیدا کنیم که این مبارزه مبتنی بر عدم خشونت موثرتر از جنگ باشد. یعنی شما وقتی می جنگید و جنگ می کنید و اسلحه کشنده را به کار می گیرید، تخریب را به بار می آورد. ممکن است شما شکست بخورید و یا دشمن شکست بخورد، اما مبارزه مبتنی بر عدم خشونت  کوشش می­کند با کمترین هزینه، ما به پیروزی برسد. هدف اساسی از مبارزه مبتنی بر عدم خشونت اینست که ما با کمترین هزینه مادی و با کمترین ضرری که به انسانیت می رسانیم، به پیروزی برسیم.

لذا باید تکنیک های فراوانی را به خدمت گرفت تا به پیروزی رسید، یکی از موفقیت های مهاتماگاندی این بود که مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را به شکل موثر به کار برد و در نتیجه به پیروزی رسید. یعنی شکست نتیجه اش نبود، مثلا ما پاچاخان را هم داریم، پاچاخان هم با پیروی از گاندی به نوعی مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را به کاربرد اما چرا پاچاخان موفق نبود ولی گاندی موفق بود؟ تفاوت گاندی و پاچاخان اینست که البته تفاوتهای زیادی است ولی یکی از تفاوتهای مهم  اش اینست که پاچاخان در مبارزات خود موفق نشد ولی گاندی موفق شد.

بنابر این اصل مهم در مبارزه مبتنی بر عدم خشونت این است که ما آن چنان تکنیک ها و روشهای گسترده و متنوع را به کار ببریم تا این مبارزه موفق شود. یعنی در یک مبارزه مبتنی بر عدم خشونت اصل اساسی اینست که ما چگونه به پیروزی برسیم؟ اگر کسی یا کسانی بیاید و مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را در چارچوب نافرمانی مدنی و یا در چارچوب عدم همکاری اعلان کند ولی رهبری قوی نداشته باشد تکنیک ها و روشهای موثر را روی دست نگرفته باشد، این مبارزه از همان آغاز محکوم به شکست است. لذا این موارد از نکات مهم مبارزات مکتب مهاتما گاندی است. خوب این موارد نکاتی بود که در ذهن بنده نسبت به گاندی بزرگ می رسید و در واقع مبارزه مبتنی بر عدم خشونت مبارزه بخاطر تحقق صلح و برابری است. ما چرا مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را انجام می دهیم؟ به دو هدف اساسی؛ یکی اینکه به صلح برسیم، و دوم اینکه به برابری و عدالت برسیم. انسانیت را از اسارت نجات بدهیم. این موارد هدف اساسی مبارزه مبتنی بر عدم خشونت است. از این جهت است که مبارزه مبتنی بر عدم خشونت شدیدا اخلاقی است. یعنی ما در اخلاقی بودن مبارزه مبتنی بر عدم خشونت نمی توانیم تردید کنیم. چرا؟ چون  اولا اهداف بسیار عالی است و دوما هزینه زیانباری بر انسانیت، بشریت و طبیعت تحمیل نمی کند. یعنی مستلزم جنگ نیست، مستلزم خشونت نیست. اخلاقی بودن جنگ و خشونت همیشه وقت مورد سوال بوده است. اما وقتی ما نمی جنگیم ولی قربانی میدهیم، قربانی به این معنا می دهیم که برای فداکاری آماده هستیم، فداکاری به این معنا که ممکن است زندان شویم، ممکن محکوم به حبس شویم.  زیانهای از این قبیل را تحمل کنیم ولی بر انسانیت و جامعه زیان و ضرری وارد نکنیم. علاوه بر این هدف هم اساسی و ارزشمند است. اینها همه مولفه هایی است که یک مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را اخلاقی می سازد و انسانی می سازد. اینها نکاتی است که ما از مهاتماگاندی می­آموزیم و آموخته ایم، اینها نکاتی مهمی است که نیاز امروز بشریت است. خوبست که در اینجا من از یک رهبر دیگری یاد کنم که او مارتین لوترکیینک است. او هم برای ما مهم است. لوترکینک به پیروی از گاندی مبازه کرد و مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را از گاندی آموخت. برای نجات سیاه پوستان آمریکا. او چهار اصل مهم را برای مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را مطرح می­کند: اول گفتگو است، او هم  مانند گاندی بر اصل گفتگو تأکید می کند. اما گفتگوی که توام با درایت باشد، چه وقت گفتگو بکنیم و چه وقت گفتگو نکنیم؟ این یک.

 دوم بر خودسازی تکیه می کند؛  چون مبارزه مبتنی بر عدم خشونت بدون خودسازی انجام شدنی نیست، چون ممکن است در حین مبارزه مورد خشونت واقع شوید، مثلا یک کسی وادار می شود که شما را با مشت بزند،  شما براساس فلسفه عدم خشونت باوی چگونه رفتاری کنید؟ برای مثال سیاه پوستان امریکا ، که تاریخ بردگی را در پس زمینه ذهن و روان شان داشتند و مورد تبعیض شدید نیز بودند، معمولا به عنوان یک گروه ستم دیده  زود تحریک می­شدند، و به همان میزان  به عنوان یک گروه ستم دیده  در معرض خشونت  بیشتر هم هم قرار داشتند . مارتین لوترکینگ این اصل را به سیاه پوستان آمریکا به گونه­ای موثر آموزش داد که ما باید کاری کنیم که قدرت کنترل خود را داشته باشیم یعنی بتوانیم خشونت نکنیم یعنی یکی از اصول مارتین لوترکینگ این بود که اگر کسی علیه شما خشونت ورزید، خواست به شما مشت بزند، شما این قدر قدرت تحمل را داشته باشید که مشت نزنید. یعنی جواب مشت را با مشت ندهید. این از اصول اساسی مبارزه مبتنی بر عدم خشونت است. معنایش این نیست که اگر دیگر خشونت نکرد ما هم خشونت نمی کنیم بلکه معنایش این است که اگر دیگران خشونت کرد بازهم ما خشونت نمی کنیم. این از اصول اساسی مبارزه مبتنی بر عدم خشونت است. نتیجه، در چه صورتی انسان می تواند در این مرحله ای از تحمل و مدارا برسد. در صورتی که خود سازی داشته باشد. لذا اصل سوم که لوترکینک روی آن تأکید می کند خود سازی است که ما باید به درجه­ای از خودسازی برسیم که این اندازه تحمل را پیدا کنیم .

چهارمین اصل که لوترکینگ برای مبارزه مبتنی بر عدم خشونت مطرح می کند، تکنیک های گوناگون مبارزه مبتنی بر عدم خشونت است. ما چگونه تکنیک های را کار بگیریم که طبقه حاکم، دولت و اکثریت حاضر به گفتگو شود؟ گفتگوی واقعی نه گفتگوی صوری،که در واقع به خاطر به تعویق انداختن مطالبات مردم باشد. بنابر این اینها بصورت عموم اصول مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را می سازند که در واقع بنیانگذار این طرز تفکر و موسس این فلسفه مهاتماگاندی بود و دیگر مبارزان آزادیخواه که مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را در جهان مطرح کردند از مکتب گاندی الهام گرفته و این مکتب را در جهان گسترش داده اند.

نکته آخر ی که می خواهم محضرشما دوستان، دانشجویان و استادان عرض کنم این است که ما مردم افغانستان  چگونه می توانیم با الهام از مکتب گاندی و مارتین لوترکینگ به صلح برسیم؟ نیاز اساسی مردم و جامعه ما امروز رسیدن به صلح است. اما چگونه میتوانیم به صلح برسیم؟ کدام صلح؟ صلح پایدار و عادلانه و نه هر صلحی، صلح که می­توان گفت خط قرمز آن جمهوریت باشد، جمهوریت. اما جمهوریت به چه معنا؟ به این معنا و مفهوم که مردم در تعیین سرنوشت خود و در تعیین امورات مربوط به حوزه عمومی موثر باشد. مثلا یکی از پیامدهای جمهوریت این است که همین انتخابات بسیار ضعیف، ناتوان و با مشارکت بسیار کم که ما برگزار کردیم، این انتخابات پاک، و شفاف باشد و به همان قسمی که در واقعیت آرای مردم است از صندوق ها برآید و آینده ما را تعیین کند. این از اقتضاءات جمهوریت است. فرق  نمی کند هرکه پیروز می شود مهم این است که این رای ولو کم موثر واقع شود. این از لوازم این جمهوریت است. در واقع  درجمهوریت ما دو چیز را نفی می کنیم؛ یک غصب قدرت از راه زور، یک کسی بیاید از راه زور قدرت را به دست بگیرد، و دیگر  غصب قدرت از راه تقلب، این هردو منافی جمهوریت است. قبر جمهوریت است و جمهوریت را دفن می کند. بنابراین ما چنین جمهوریت را می خواهیم. به باور من  این خط قرمز مردم افغانستان است. خوب می خواهیم یک صلح بر مبنای جمهوریت داشته باشیم. سوال اساسی اینست که چگونه ما میتوانیم به این جمهوریت از یک راه مبارزه مبتنی بر عدم خشونت نایل شویم؟ چون هجده سال جنگیدیم و دیدیدیم که نتیجه نداد، در هجده سال جنگ فقط بیش از 45 هزار نیروهای مسلح ما  فقط در چند سال اخیر شهید شده اند، چقدر بی خانمان، بیجاشده  و معلول داریم. این نشان می دهد که جنگ در افغانستان راه حل نیست. اما مهم اینست و سوال که امروز برای ما مطرح است که ما چگونه می‌توانیم از راه عدم خشونت طالبان را وادار به صلح نماییم؟ طالبانی که به هیچ اصلی پابند نیست، می بینیم که به بسیاری از اصول انسانی و حتی اسلامی هم پای بند نیست. ما چه کار کنیم که طالبان را وادار به صلح کنیم؟ و آنها را وادار به یک زندگی مسالمت آمیز نماییم؟ چه ابزارهایی در اختیار ما است؟ آیا، میتوانیم از راه عدم خشونت طالبان را وادار به صلح نماییم؟ وادار به گفتگو نماییم یا نه؟ یک سوال بسیار مهم است، به باور من که چنین چیزی امکان دارد. حقیقتا چنین چیزی امکان دارد. خوب چگونه ممکن است؟  یکی از ابزارهای مهم  ( با تأکید می­گویم فقط یکی از ابزارهاست نه همه آنها)که طالبان را بتوانیم در واقع نه از راه جنگ بلکه از راه مبارزه مبتنی بر عدم خشونت وادار به صلح بکنیم، حقوق بشری جهانی و بین المللی است. حقوق بشر در اساس و عمق خود در واقع امریست اخلاقی طوریکه گاندی ایده و تفکر خود را مطرح کرد اخلاقی بود و بعد اخلاقی داشت، حقوق بشر بین المللی هم بعد اخلاقی دارد و اساس حقوق بشر بین المللی احترام به کرامت انسان است. یعنی هر انسان طالب کرامت خود است. هیچ انسانی نیست که کرامت‌خواه نباشد. یعنی کرامت برایش مهم نباشد، هر انسانی طالب کرامت خویش است، چون هر انسانی طالب کرامت خویش است بنابر این حقوق بشر بعد اخلاقی و جذابیت اخلاقی پیدا می کند، مشروعیت بخش است، این حقوق بشر بین المللی برای مردم ما و برای دولت افغانستان فرصت خوب خلق کرده که از این ظرفیت های استفاده شود برای آوردن فشار بالای طالبان و حامیان طالبان برای مشروعیت زدایی از طالبان در نظام بین الملل و در منطقه. متاسفانه این ابزار در دیپلماسی افغانستان غایب شده است در دیپلماسی دولت های منطقه هم غایب شده است. توقع من از جناب معاون سفیر که در اینجا تشریف دارد و دولت هند که یکی از بزرگترین دموکراسی های جهان است اینست که استفاده از حقوق بشر و دموکراسی را سرلوحه دفاع از افغانستان قرار دهد. بر این مبنا از قدرتهای بزرگ منطقه و جهان بخواهد که موارد نقض حقوق بشر که از جانب طالبان صورت می گیرد به آسانی فراموش نشود و نادیده گرفته نشود و حقوق مردم افغانستان که  حق دارد  بر سرنوشت خود مسلط باشند،حق تعیین سرنوشت داشته باشد، حق رای داشته باشد و جمهوریت از حقوق اساسی مردم افغانستان است و این به بهای صلح فروخته نشود. قدرتهای بزرگ با طالبان صلح کنند و بهای آن را جمهوریت افغانستان قرار دهد، چنین کاری نقض صریح حقوق اساسی مردم افغانستان و بی اعتبار ساختن نظام بین المللی حقوق بشر است. بناءا می شود از ابزار بین المللی حقوق بشر در این عرصه استفاده کرد،  مشروعیت بین المللی طالبان را از بین برد، مشروعیت منطقوی طالبان را از بین برد و به دولت های جهان گوشزد که وظایف شما در دفاع از حقوق بشر بسیار وسیع تر و فراتر از آن چیزیست که امروز شما در دیپلماسی تان نسبت به طالبان به کار می گیرید. این یک مطلب است که در این جهت لازم است که یک دیپلماسی بسیار فعال درسطح جهان بوجود آید، حامیان حقوق بشر ه  از دولتها سازمان های بین المللی بسیار در جهان وجود دارند که  در زمینه حقوق بشر فعال اند و یک شبکه بین المللی وسیع را تشکیل می­دهند، مردم، نهادهای مدنی، گروه­های ذینفع و دولت افغانستان می­توانند از این­که شبکه وسیع جهت آوردن فشار برطالبان و حامیان آن استفاده کنند و طالبان را وادار به قبول صلح در چارچوب جمهوریت کنند. [ البته تا آن موقع  نیروهای دفاع ملی و مردمی در برابر غصب قدرت از راه زور مقاومت کنند و از آزادی خود دفاع کنند. به همین دلیل دفاع قوای مسلح افغانستان از ارزش اخلاقی بسیار بالایی برخوردار است.]

یکی از ویژگی های این کتاب [کتاب حقوق بشر در روابط بین الملل که مراسم رو نمایی آن در این محفل بود] که ترجمه شده است این است که از طریق آن می­توانیم به صورت واقع­بینانه به ظرفیت های بین المللی حقوق بشر آشنا می شویم، یعنی چه ظرفیت هایی در نظام بین الملل وجود دارد که ما با استفاده از آن ظرفیت ها میتوانیم یک مبارزه موثر را در سطح جهان علیه طالبان به کار گیریم تا طالبان وادار به صلح شوند.

راه کار دوم (مبارزه مبتنی بر عدم خشونت برای صلح) راهکار ملی و مردمی است؛ همانطور که گاندی مردم را متحد کرد پشت سر خویش، نافرمانی مدنی و عدم همکاری را علیه دولت استعمار انگلیس به کار برد تا به آزادب برسد، ما هم بعنوان مردم افغانستان ،نهادهای مدنی ما، روزنامه نگاران ما ،اساتید دانشگاه های ما، دانشجویان ما، جامعه مدنی، رسانه های آزاد و همه اینها میتوانند متحد و منسجم شوند و با استفاده از ادبیات حقوق بشری و انسانی مبارزه مسالمت آمیز را علیه طالبان به کار بگیرند. من یک مثال فقط برای شما می گویم، شاید بگویید که طالبان این حرفها سر شان نمی شود، او با گلوله پاسخ می دهد، نخیر چنین نیست، تکنیک های وجود دارد که طالبان را نیز وادار کنند که دست از گلوله بکشد. این تکنیک چیست؟ روند صلح ادامه دارد، طالبان می گوید که ما حقوق بشر و حقوق زنان را قبول داریم در چارچوب اسلام، خوب. رسانه های آزاد را قبول داریم در چارچوب اسلام، همه چیز را قبول داریم ولی در چارچوب اسلام، خوب وقتی حقوق زنان را قبول داری بگذار مکاتب دخترانه در مناطق تسلط شما باز شود. اگر واقعا قبول دارید، بازشدن مکاتب تحت تسلط شما بروی دختران یک نشانه است. اگر واقعا رسانه های آزاد را قبول دارید، بگذارید رسانه ها از مناطق تحت تصرف شما خبر و گزارش تهیه کند. اگر واقعا قبول دارید که مردم حق اعتراض دارند، بگذارید مردم در مناطق تحت تسلط شما اعتراض نمایند. نسبت به جنگ خواست های شان را مطرح نمایند.

بدین ترتیب ما میتوانیم جامعه مدنی و مردم را در مناطق تحت تسلط طالبان فعال کنیم تا آنها از طالبان صلح بخواهند وصلح را طلب کنند. در واقع حقوق اساسی شان را بر طالبان تحمیل کنند. از این طریق است که ما میتوانیم مبارزه مبتنی بر عدم خشونت را در مناطق تحت تصرف طالبان گسترش دهیم. یک مثال دیگر هم بزنم، بطور مثال طالبان تأسیسات عام المنفعه را مورد حمله قرار می دهند. پایه های برق را مورد حمله قرار میدهند، حمله بر تأسیسات عام المنفعه جنایت جنگی محسوب می شود. از حقوق اساسی مردم دسترسی به خدمات است.

بنابر این در گتفگوها و مذاکرات صلح وقتی در قطر برگزار می شود و یا در جای دیگر برگزار می گردد، نهادهای مدنی ما باید فعال باشد، بگویند که شما چرا و به چه مجوزی پایه های برق را می زنید؟ تأسیسات عام المنفعه را تخریب و از بین می برید؟ این باید به یک ادبیات قوی و مسلط تبدیل شود. وقتی تبدیل شد، طالبان آهسته و آهسته در مقابل خواست مردم قرار می گیرند. و ازاینطریق است که ما میتوانیم به صلح برسیم.

بنابراین کلام خودرا خلاصه می کنم عرض می کنم خدمت همه شما استادان گرامی، دانشجویان عزیز، خواهران و برادران؛ کتاب حقوق بشر در روابط بین الملل که به لطف شما رونمایی شد، میتواند در شناخت ما نسبت به این تکنیک ها و این روش ها موثر بیافتد.

پس ما احتیاج داریم به روش ها و تکنیک هایی که ما را در مبارزه مبتنی بر عدم خشونت علیه طالبان آماده تر و قوی تر می سازد. به این نیاز داریم و از این طریق می توانیم به صلح برسیم. [البته ارزش مهم فداکاری نیروهای مسلح و مقاومت­های مردمی را در دفاع از جمهوریت و حق آزادی فراموش نمی­کنیم. در شرایط کنونی این دو با هم مارا به صلح عادلانه و پایدار می­رساند.]

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته

 

 

دانلود رایگان پی. دی. اف این نوشتار

داکتر محمد امین احمدی

محمد امین احمدی (متولد سال ۱۳۴۲ هـ.ش)، دانش‌آموخته‌ی فلسفه، پژوهش‌گر، مترجم، حقوق‌دان و استاد دانشگاه اهل افغانستان می‌باشد.

ایشان در ۱۵ سنبله ۱۳۴۲ هـ.ش/۶ سپتامبر ۱۹۶۳ م در قریه‌ی باغچار ولسوالی ارزگان خاص ولایت ارزگان به‌دنیا آمد. او فرزند بوستان‌علی،‌ از طایفه‌ی دای‌چوپان است و دوازدهمین جدش صحبت‌خان از نبیره‌های «امیر چوپان» می‌باشد. احمدی در زادگاه خود، نزد کاکایش سی‌پاره، پنج کتاب و دیوان حافظ را فراگرفت و پس از آن به مکتب دولتی رفت. او جامع‌المقدمات و قسمتی از سیوطی را نزد ملا محمدنظر آخوند در باغچار آموخت و سپس از خزان ۱۳۵۴هـ.ش تا تابستان ۱۳۵۷هـ.ش در مرکز ارزگان خاص، سیوطی، حاشیه و معالم را در مدرسه‌ی علوم دینی جعفریه نزد محمد مظفری و محمد فیاض آموخت. احمدی در نیمه‌ی دوم سال ۱۳۵۸هـ.ش به منظور ادامه‌ی تحصیل به کابل و قندهار رفت در نتیجه‌ی تعطیلی مدارس دینی به علت سرکوب رژیم وقت، دوباره به زادگاه خود برگشت.

احمدی در سال ۱۳۵۹هـ.ش برای ادامه‌ی تحصیل به کشور ایران سفر کرد و در حوزه‌ی علمیه‌ قم به تحصیل پرداخت. ایشان در حوزه علمیه قم تا سال ۱۳۷۹ هـ.ش، فقه، اصول، تفسیر و فلسفه را نزد استادانی چون محمدعلی پناه اشتهاردی، مصطفی اعتمادی، احمد پایانی، محمدتقی ستوده، حسین وحید خراسانی، جواد تبریزی، حسن حسن‌زاده آملی، محمدتقی مصباح یزدی و عبدالله جوادی آملی فراگرفت. وی در زمستان ۱۳۶۴هـ.ش در کانکور تربیت مدرس، رشته‌ی الهیات و معارف اسلامی شرکت کرد و توانست نمرات برتر این کانکور را کسب کند. به این ترتیب تحصیلات دانشگاهی خود را در مقطع ماستری در کنار تحصیلات علوم دینی آغاز کرد. پس از آن، سه سال در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه قم، وابسته به دانشگاه قم به تحصیلات خود ادامه داد و در سال ۱۳۷۱هـ.ش از رساله‌ی ماستری خود با عنوان «نقد و بررسی دیدگاه هیوم درباره‌ی معجزات» دفاع کرد.

با تشکیل مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان در سال ۱۳۷۲هـ.ش، احمدی با سرور دانش (رییس مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان)، همکاری علمی خود را آغاز کرد و در تاسیس مجله‌ی سراج با مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان در سال ۱۳۷۳هـ.ش همکاری داشت. هم‌چنان در سال ۱۳۷۳هـ.ش به‌مدت یک نیم‌سال تحصیلی در دانشگاه رازی کرمان‌شاه، به تدریس «معارف اسلامی و تاریخ اسلام» مشغول شد. پس از آن برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکتوری به دانشکده‌ی الهیات دانشگاه تهران رفت. او سرانجام در سال ۱۳۸۰ هـ.ش در رشته‌ی «فلسفه و حکمت اسلامی» از مقطع دکتری فارغ‌التحصیل شد و رساله‌ی دکتری‌ خویش تحت عنوان «اقسام قضایا و بررسی آن‌ها از حیث ضرورت و امکان، توجیه و اثبات در فلسفه‌ی تحلیلی اسلامی» دفاع کرد.

احمدی در سال ۱۳۸۶هـ.ش به افغانستان برگشت. او در کابل، با هم‌کاری آقای ابراهیم قاسمی دانشگاه «کاتب» را تاسیس کردند. در تاسیس دانشگاه کاتب، آقای قاسمی سرمایه‌گذاری کرد و آقای احمدی مسوولیت انجام کار علمی و اکادمیک آن‌را به عهده گرفت. پس از تاسیس دانشگاه کاتب، احمدی به مدت دو سال به عنوان رییس دانشگاه و استاد، در این دانشگاه ایفای وظیفه نمود. او در سال ۱۳۸۹هـ.ش با جمع ۱۲ نفر از استادان دانشگاه کاتب، دانشگاه ابن‌سینا را تاسیس کردند و از آن زمان تاکنون، مسوولیت‌هایی چون ریاست دانشگاه، عضو هیات موسس و استادی را در این دانشگاه به‌عهده دارد.

محمدامین احمدی در دولت افغانستان نیز عهده‌دار مسوولیت‌هایی بوده‌است. او از ماه ثور تا جدی ۱۳۸۲هـ.ش عضو «کمیسیون تدقیق قانون اساسی افغانستان» بود و در تدوین قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی افغانستان، نقش اساسی داشت. ایشان قبل از عضویت در این کمیسیون، برای حل مشکلات حقوق مذهبی شیعیان افغانستان، برای بار نخست مساله‌ی وضع قانون در احوال شخصیه، برمبنای مذهب جعفری را برای شیعیان و نیز حق آموزش مذهبی کودکان شیعه‌مذهب در مکاتب، برمبنای عقاید والدین‌شان را مطرح کرد؛ هم‌چنان او پیش‌نهاد کرد در متن قانون‌اساسی جدید کشور، از ذکر مذهب رسمی اجتناب شود. او این نظریه را در سیمینار «افغانستان و نظام سیاسی آینده» که در ماه جدی ۱۳۸۰هـ.ش در شهر قم ایران برگزار شده‌بود، در میان جمعی از محققان، از جمله سرور دانش که یگانه عضو شیعه‌مذهب کمیسیون تسوید قانون‌اساسی بود مطرح کرد. همین نظریه تقریبا در قانون‌اساسی جدید کشور، مبنا قرار گرفته‌است.

احمدی در یک دوره‌ی چهارساله (۱۳۹۰هـ.ش – ۱۳۹۳هـ.ش) با کسب رای اعتماد از مجلس نمایندگان افغانستان، به‌عنوان عضو «کمیسیون نظارت بر تطبیق قانون اساسی افغانستان» انجام وظیفه نمود. در این دوره تقریبا تمامی نظریه‌ها و مشوره‌های حقوقی و نظریه‌های تفسیری این کمیسیون را نوشت که در جلد اول «مجموعه نظریات کمیسیون» به‌چاپ رسیده‌است.

در سال ۱۳۹۵هـ.‌ش یک تحقیق میدانی زیر عنوان «قانون اساسی و جامعه‌ی در حال گذار افغانستان» تحت مدیریت آقای احمدی در «استیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان» انجام شد. نتیجه‌ی این تحقیق به قلم او نگارش یافت و توسط انستیتوت منتشر گردید. احمدی نویسنده‌ی پیش‌نویس تمام نظریه‌های حقوقی و تفسیری کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی افغانستان بود که تمام آن‌ها در مجموعه‌ای با عنوان «نظریه‌های حقوقی و تقسیری کمیسیون» چاپ شده‌است.

آقای احمدی در حال حاضر (۱۳۹۹هـ.ش)، عضو هیات مذاکره‌کننده صلح دولت جمهوری اسلامی افغانستان می‌باشد.

سمت‌ها و فعالیت‌های پژوهشی محمدامین احمدی عبارت‌ اند از:

–         عضو و رییس بورد علمی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان در ایران (۱۳۷۲ – ۱۳۸۲هـ.ش)

–         سردبیر مجله‌ نگاه معاصر (۱۳۸۲ – ۱۳۸۴هـ.ش)

–         رییس مرکز فرهنگی و اجتماعی سراج (۱۳۸۴ – ۱۳۸۸هـ.ش)

–         محقق در مرکز تحقیقات استراتیژیک ایران (۱۳۷۲ – ۱۳۷۶ هـ.ش)

–         عضو هیات علمی پژوهش‌گاه علوم و فرهنگ اسلامی (۱۳۷۶ – ۱۳۸۶هـ.ش)

–         عضو بورد علمی انسجام امور اکادمیک وزارت تحصیلات عالی جمهوری اسلامی افغانستان (۱۳۹۷ – ۱۳۹۸هـ.ش)

از آقای احمدی، تاکنون ده‌ها مقاله‌ی علمی و پژوهشی در نشریه‌های مختلف نشر شده است. احمدی مجموعه‌ای از مقالات، اعم از ترجمه و تألیف در زمینه‌ی فلسفه، حقوق، دین‌شناسی، حقوق اساسی افغانستان و اندیشه‌ی سیاسی متفکران مسلمان دارد و میخواهد آنها را در آینده به چاپ برساند. هم‌چنان ایشان ده‌ها سخنرانی علمی-اکادمیک در کارنامه‌ی خود دارند. از ایشان تا کنون چهار جلد کتاب نیز به‌نشر رسیده است، که سه جلد آن از تالیفات خود آقای احمدی بوده و یک جلد آن که به‌عنوان منبع درسی نیز استفاده می‌شود، توسط ایشان به فارسی برگردانده شده‌است. کتاب‌هایی که تاکنون از آقای احمدی به‌نشر رسیده‌اند، این‌هایند:

–         انتظار بشر از دین – چاپ ۱۳۸۶هـ.ش

–         تناقض‌نما یا غیب‌نمون؛ نگرشی نو به معجزه – چاپ ۱۳۸۹هـ.ش

–         قلمروهای هستی از نگاه فیلسوفان تحلیلی – چاپ ۱۳۹۸هـ.ش

–         حقوق بشر در روابط بین‌الملل (ترجمه) – چاپ ۱۳۹۸هـ.ش