قانون اساسی و جامعه در حال گذار افغانستان

ارزیابی دیدگاه‌ها و پیشنهادهای عمومی برای تعدیل قانون اساسی

در سال ۱۳۹۵ پژوهشی ذیل عنوان «قانون اساسی و جامعه در حال گذار افغانستان» با عنوان فرعی «ارزیابی دیدگاه‌ها و پیشنهادهای عمومی برای تعدیل قانون اساسی» توسط دکتر محمد امین احمدی، عبدالاحد محمدی و محمد عرفانی انجام شد که در ماه اسد همان سال توسط انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان در دو نسخه فارسی و انگلیسی منتظر شد. هر دو نسخه به صورت فایل پی‌دی‌اف تقدیم خوانندگان می‌گردد:

 

Afghanistan’s Constitution and Society in Transition – Download PDF

 

قانون اساسی و جامعه در حال گذار افغانستان – Download PDF

قانون اساسی و جامعه در حال گذار افغانستان

اخیراً پژوهشی ذیل عنوان «قانون اساسی و جامعه در حال گذار افغانستان» با عنوان فرعی «ارزیابی دیدگاه­ها و پیشنهادهای عمومی برای تعدیل قانون اساسی» توسط این­جانب و سه همکار دیگرم (در پایان این گزارش نقش هرکدام توضیح داده خواهد شد) انجام و از سوی انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان منتشر شد و تا حدودی بازتاب رسانه­ای هم یافت. اما آن­گونه که باید و شاید محتوای آن در اختیار افکار عمومی قرار نگرفت و از این­رو، ممکن است برداشت­های یک­سویه از آن به عمل آمده باشد. به همین دلیل کوشش می­کنم در این نوشته توجه خوانندگان عزیز را به ابعاد و نکات اساسی آن جلب کنم و در عین حال برای درک منصفانه و جامع از آن چاره­ای جز رجوع مستقیم به متن آن نمی­بینم.

موضوع تحقیق: موضوع اساسی این تحقیق این بود که معلوم کنیم چه موارد و موادی از قانون اساسی در افکار عمومی به طور عام و از دیدگاه جریان­های سیاسی به طور خاص نیازمند تعدیل بوده و باید تعدیل شوند؟ البته مقدم بر آن باید دو نکته دیگر نیز از نگاه افکار عمومی و جریان­های سیاسی روشن می­شد: نخست نحوه وضع و تصویب قانون اساسی واین­که چگونگی وضع و تصویب این قانون تا چه اندازه از نگاه افکار عمومی معتبر و یا مخدوش است. دوم دیدگاه افکار عمومی و جریان­های سیاسی در مورد اهمیت قانون اساسی و نظام مبتنی بر آن، میزان مقبولیت این نظام نسبت به نظام­های بدیل، حقوق و آزادی­های بنیادین مندرج در آن، ساختار اساسی دولت و نظام سیاسی مندرج در آن  چگونه است؟ پس محور این تحقیق سه موضوع مربوط به هم بوده است. میزان اعتبار شیوه وضع قانون اساسی در افکار عمومی، میزان اعتبار محتوای قانون اساسی و نظام مبتنی بر آن و سوم مطالبه تعدیل و موارد آن.

روش تحقیق: دو روش برای جمع آوری داده­ها به کار گرفته شد: روش کیفی از طریق مصاحبة عمیق با صاحب­نظران از طیف­های مختلف و دوم روش کمی از طریق توزیع پرسشنامه.

در روش اول سوال­های کیفی و عمدتاً برخوردار از عمق تحلیلی و نظری در سه محور یادشده ترتیب داده شد. طبیعتا پرسش­ها جنبه نظری و تحلیلی داشت و ایجاب می­کرد که جواب­ها نیز نیز چنین باشند. علاوه بر آن باید جواب­ها حتی المقدور منعکس کننده دیدگاه­های گروه­های سیاسی و قومی مختلف و از جمله زنان می­بود تا به این وسیله پاسخ­های به دست آمده از افکار و دیدگاه­های گوناگون به صورت متوازن نمایندگی کنند. برای انجام این عمل سوالنامه در سه محور یادشده ترتیب داده شد. سپس 34 صاحب نظر از میان نمایندگان شورای ملی، فعالان سیاسی و مدنی، اساتید دانشگاه و روزنامه نگاران از طیف های گوناگون تعیین گردیدند و در محور سوال­های یادشده توسط محققان این طرح مصاحبه به عمل آمد. فهرست تفصیلی افراد مصاحبه شونده در ضمیمه شماره سوم گزارش آمده است. سپس متن کامل مصاحبه ها به صورت کامل به صورت صوتی ثبت گردید، لفظ به لفظ از ضبط صورت پیاده و در اختبار مصاحبه شوندگان قرار گرفت و بعد از تصحیح متن توسط آنان در تهیه گزارش از آنها استفاده شد.

در روش دوم نخست، سوال­هایی که برای مصاحبه کیفی ترتیب داده شده بودند، کوشش شد تا ساده و قابل فهم برای عموم شود و در مواردی زیاد کمی­سازی شد و به صورت پرسشنامه در آمد. سپس جامعه آماری این تحقیق از ده ولایت با حفظ تنوع و توازن منطقه­ای و قومی و هشت گروه ذینفع تعیین گردید. از میان اینها هشتصد نفر به عنوان نمونه آماری تعیین گردید و توسط محققان ساحوی مرکز پرسشنامه­ها توزیع و برای آن­ها توضیح داده شد و توسط پرسش­شوندگان تکمیل گردید. سپس پرسشنامه با استفاده از برنامه کامپیوتری SPSS تجزیه و تحلیل و نتایج به آمار و نمودار تبدیل و نشان داده شد. گزارشی دقیق و کامل از مراحل این نظر سنجی از جمله مشخصات قومی، سنی، سطح سواد و موقعیت شغلی پرسش­شوندگان در ضمیمه شماره نخست گزارش آمده است. برای مثال به لحاظ قومی32.8٪  در صد از پرسش­شوندگا پشتون،5. 27٪ ، 4. 22٪ هزاره، 6٪ ازبک،5. 2٪ ترکمن، 2٪  عرب، و 9. 6٪ دیگران  و به لحاظ جنسیتی 27٪ زن بوده است.

  هم­چنین در تنظیم گزارش کیفی دقت بسیار به عمل آمد تا همه دیدگاه­ها به صورت متوازن، بیطرفانه و دقیق منعکس شوند، به گونه­ای که دقت این گزارش را می­تواند هر مصاحبه شونده محترم آزمون کند که آیا دیدگاه خاص او در مورد پرسش­های تحقیق نا گفته مانده است و یا خیر؟  

یافته های تحقیق: در باب شیوه وضع و تصویب قانون اساسی می­توان گقت علی­رغم طرح پاره­ای انتقادها و نارسایی ها از سوی برخی صاحب­نظران در مورد شیوه وضع و تصویب قانون اساسی جدید، لکن این نارسایی­ها به لحاظ وسعت و عمق در حدی نیست که بتوان گفت شیوه وضع و تصویب این قانون را از نگاه افکار عمومی، صاحب نظران و جریانهای سیاسی گوناگون یک جریان مخدوش، فاقد اعتبار و مشروعیت به حساب آورد. اما مع ذلک نکات انتقادی با اهمیت از سوی برخی صاحب­نظران مطرح گردید که اعمال نفوذ و حمایت از نظام ریاستی توسط ریاست دولت انتقالی، لویه جرگه به عنوان یک روش سنتی باز تولید قدرت و تغییر حد اقل یک مورد در قانون اساسی مصوب در نتیجه توشیح و دشوار بودن زمینه طرح تمامی دیدگاه­ها از جمله این انتقادات است.

صاحب­نظران و پرسش­شوندگان، قانون اساسی و نظام مبنتی بر آن را مهم شمرده­اند. در مقایسه میان نظام مبتنی بر قانون اساسی و نظام امارت اسلامی، تنها 5٪ در صد از نظام امارت حمایت کرده­اند. حقوق و آزادی های بنیادین  از جمله حقوق زنان را مهم شمرده اند و آن­را از دستآوردهای مهم قانون اساسی به حساب آورده­اند و پاسخ پرسش­شوندگان، رضایت و حمایت چشمگیر این جامعه اماری را از آزادی بیان و رسانه­ها نشان می­دهد. در مورد جایگاه اسلام در قانون اساسی نیز رضایت چشمگیر وجود دارد و تضاد اساسی میان قانون اساسی و اسلام نمی­بینند و به این وسیله می­توان گفت که قانون اساسی در افکار عمومی با مشکل عدم مشروعیت از ناحیه اسلام به عنوان یک ارزش مهم جامعه افغانستان رو برو نیست. لکن در این میان از سیستم موجود در مورد نظارت از رعایت و تطبیق قانون اساسی رضایت چندانی وجود ندارد، و در نتیجه اکثریت، چه صاحب­نظران و چه در  نظر سنجی عمومی خواهان برقراری سیستم محکمه قانون اساسی است.

در خصوص نظام اقتصادی نتیجه نظر سنجی نشان می­دهد که اکثریت از نوع نظام اقتصادی در قانون اساسی اطلاع دقیق دارند و آن­را نظام اقتصاد بازار دانسته­اند و با این اصل قانون اساسی مخالفت نکرده­اند و در واقع اکثریت مطلق خواهان تداوم بازار آزاد است و فقط اکثریت از این اکثریت در کنار بازار حمایت دولت را از اقشار کم درآمد لازم دانسته­اند. این نظر در حقیقت با قانون اساسی فعلی سازگار است، چون قانون اساسی دولت را ملزم به حمایت از اقشار کم درآمد و آسیب پذیر ساخته است و در حقیقت در کنار ایجاد ثروت از طریق بازار، دولت حد اقل رفاه را برای همه تأمین کند. هرچند در مصاحبة کیفی،اکثریت صاحب­نظران طرفدار نظام مختلط هستند، اما برحسب محتوا خواهان بازاری است که عدالت توزیعی را تأمین کند. لکن باید دانست که تأمین عدالت لزوماً از طریق بازار مختلط تأمین نمی­گردد، بلکه مستلزم برقراری دولت رفاه و مسئول شمردن دولت در قبال تأمین عدالت و رفاه برای همه شهروندان است که در چارچوب اقتصاد بازار نیز ممکن است.

تا این­جای کار همان­گونه که ملاحظه کردیم چندان مطالبة جدی مبنی بر آوردن تغییر در قانون اساسی وجود ندارد. لکن مهم­ترین نقاط چالشی در میان مصاحبه شوندگان و پرسش شوندگان، در مورد نظام سیاسی و نظام اداری پیش­بینی شده در قانون اساسی است. لذا این دو مورد را به تفصیل بر اساس متن گزارش ارایه می­کنیم:

حکومت محلی و یا نظام اداری: قدر مشترک نظر خواهی این است که سیستم اداری فعلی بسیار متمرکز است و باید تمرکز زدایی شود. اما در مورد نظام اداری پیش­بینی شده در خود قانون اساسی بعضی نظام موجود در این قانون را غیر متمرکز دانسته و خواهان تطبیق دقیق آن گردیده است، اما اکثریت خواهان اصلاح سیستم موجود در قانون اساسی است و حکومت محلی منتخب تر و با صلاحیت تر را مطالبه کرده است و آن را سبب تحقق دموکراسی محلی دانسته و در تأمین امنیت نیز موثر به شمار آورده است. این خواسته نظر به پایگاه اجتماعی خود یک خواستة معطوف به توزیع قدرت میان مرکز و ولایات هم است و در واقع از این طریق می­خواهد مشارکت در قدرت در سطوح قومی و منطقه­ای ممکن­تر و مانع از تمرکز قدرت در یک نهاد و در نتیجه مانع از قومی شدن قدرت شود. هرچند برقراری یک نظام فدرال خواستة اکثریت نیست، اما معدل خواست فدرال خواهان و نظام غیر متمرکز از نظام موجود در قانون اساسی همان تمرکززدایی بیشتر است که در نتیجة آن نوعی دموکراسی محلی برقرار گردد.

  نظام سیاسی: نتیجه نظرخواهی در بخش نظام سیاسی هر چند حاکی از اختلاف نظر است، اما اکثریت خواهان اصلاح و تعدیل این نظام هستند. 3-42٪ طرفدار نظام ریاستی موجود است و هم­چنان افغانستان را نیازمند یک رهبری قوی می­داند که از این طریق ممکن می­شود. اما اکثریت خواهان اصلاح این نظام است. اما این­که چگونه سه گزینه پیشنهاد شده است: گزینة نخست کاهش اختیارات رئیس جهمور است: اما این­که این کاهش اختیارات چگونه صورت گیرد در نظرخواهی پرسش مشخصی در این زمینه وجود ندارد. لکن یک جواب می­تواند پاسخ آنها به این سوال باشد که «آیا با تعیین دو معاون برای هریک از رئیس­جمهور و صدر اعظم موافقید؟» در جواب 47٪ در برابر 45٪ موافقت نشان داده­اند. از این پاسخ می­توان این­گونه استنتاج کرد که اکثریت با تعیین دو و یا سه معاون با صلاحیت­های مشخص موافقت دارد و این سبب کاهش صلاحیت­های رئیس­جمهور می­شود. هم­چنین افزایش صلاحیت­های حکومت­های محلی و دموکراتیک­تر ساختن آن که دیدگاه اکثریت در نظرخواهی است سبب محدودیت و کاهش اختیارات رئیس­جمهور می­شود.  گزینة دوم احیای مقام صدارت در کنار مقام ریاست­جمهوری است که از 22٪ حمایت نظر سنجی برخوردار شده است. اما طرفدارن این گزینه از این پیشنهاد که هر یک از رئیس جهمور و صدراعظم دو معاون باشند 47٪ حمایت کرده­اند. گزینة سوم بر قراری نظام پارلمانی است با 26٪ حمایت.  در واقع طرفداران تغییر نظام از ریاستی به غیر آن در نظر سنجی  به 51٪ به  49٪ است. یعنی 49٪ خواهان حفظ اصل نظام ریاستی است، هرچند بعضی از ریاستی­خواهان خواهان تعدیل صلاحیت­های رئیس جمهور و افزایش تعداد معاونان اند، اما 51٪ خواهان تغییر نظام از ریاستی به دو گزینه دیگر یعنی پارلما 29٪ و نیمه ریاستی (صدراعظم و رئیس جمهور) با 22٪ اند.

اما نتیجه­ای که از مصاحبه کیفی با صاحب­نظران به دست آمده است حاکی است که به باور یک سوم آنان، اختیارات رئیس جمهور به صورت غیر قابل قبول زیاد است و آن را سبب قومی شدن قدرت، موجب فساد در اداره، تمرکز قدرت و ناکارآمدی می­داند. در نتیجه انتقاد این عده بر این اختیارات بسیار سخت و شدید است. در برابر اساساً بر خلاف نظر سنجی، اکثریت (هفده نفر از 34) خواهان احیای مقام صدارت در کنار مقام ریاست­جمهوری است. در میان طرفداران نظام ریاستی این دیدگاه نیز مطرح شده است که تعداد معاونت­ها به سه معاونت آن­هم با صلاحیت­های مشخص افزایش داده شود. پاره­ای صاحب­نظران، تنها گزینة مناسب به جای نظام ریاستی نظام پارلمانی را به شمار می­آورد.

انگیزه و دلایل هر پیشنهاد مشخص است. مشکل در افغانستان همچنان تقسیم قدرت، جلوگیری از انحصار قدرت بر مبنای قوم، و داشتن موقعیت ممتاز و برتر در قدرت برمبنای قوم است که به تفصیل در متن گزارش توضیح داده شده است.

پیشنهادات: در پایان چند پیشنهاد نیز ارایه شده است و از این پیشنهادات در تعدیل قانون اساسی می­توان بهره برد. مبنای این پیشنهادات این است که در این تحقیق در واقع از یکسو مشخص شد که افکار عمومی، خواهان تداوم نظام مبتنی بر قانون اساسی، حقوق و آزادی­های اساسی ناشی از آن است. بنابراین، قانون اساسی در بخش مهم خویش و ستون فقرات آن همچنان از حمایت قوی برخوردار است. اما از سوی دیگر مطالبات و نقاط ضعفی وجود دارد که جز بر اساس اصلاح این قانون اساسی آن مطالبات و نقاط ضعف برآورده و جبران نمی­گردد. در واقع مواردی پیشنهادی جهت اصلاح قانون اساسی بر این ادعا استوار گردیده است که مطالبات گوناگون تنها بر پایة تأسیس نهادها و روندهای منصفانه که توزیع و تقسیم قدرت و دسترسی منصفانه به منابع را میسرتر­کند، نقطة هم­پوشان و تعادل خویش را به دست می­آورند و به وجود آمدن چنین حالتی، برای حفظ حقوق همه و تأمین صلح پایدار ضرورت اجتناب ناپذیر به شمار می­آید. آنگاه بر اساس این تحلیل، موارد زیر پیشنهاد شده است که در این­جا به صورت مختصر می­آورم.                                                :

  1. تأکید بر حقوق برابر شهروندی و نفی ساختار سلسله مراتبی قومی

تعددای از صاحب­نظران در روند موجود به درستی دو نقص را نشان داده اند: نخست در مواردی اندک در قانون اساسی اهمیت و جایگاه بیشتر به یک زبان و برخی نمادها که به لحاظ تاریخی حامل ارزشهای قومی است داده شده است. این مسئله ضمن این­­که خود، البته بر اساس تفسیر وسیع از جایگاه این زبان و نماده­ها، به مانعی بر سر راه رشد زبانهای دیگر شده است، در عین حال هرچند به صورت غیر رسمی و نانوشته به مثابة نماد سیاسی از جایگاه اقوام در سلسله مراتب قدرت نیز تعبیرشده است. دوم تفسیر و تعبیر یادشده از جایگاه اقوام در سلسله مراتب قدرت، رویه سیاسی ناشی از آن سبب شده است که مشارکت متوازن اقوام در قدرت، بر حسب سلسله مراتب اقوام تعبیر و تفسیر شود. این تعبیر از مشارکت و رویة ناشی از آن سبب شده است که حقوق شهروندی در جایی که دسترسی به سطوح عالی قدرت به میان می­آید تابعی از تعلق و وابستگی فرد باشد، به هر اندازه وزن قوم فرد در سلسله مراتب قدرت سنگین باشد، فرد می­تواند در سطوح عالی­تر قدرت برای مثال ریاست قوة قضائیه و مانند آن صعود کند. این نگاه عملاً شهروندان کشور را به شهروندان چند درجه­ای تقسیم کرده است و قدرت ساخت متمرکز قومی یافته است. برای اصلاح این وضعیت تأکید مجدد بر نفی هرگونه برتری جویی قومی و برابری شهروندان افغانستان لازم است و تصریح شود که هیچ حکم و مفهومی در این قانون اساسی نباید به صورت مغایر با این اصل تفسیر و تعبیر شود و به صراحت تأکید شود که ساختار سلسله مراتب قومی در کشور وجود ندارد و در این راستا جزء اخیر ماده 16 که اصالت و اعتبار آن مورد انتقاد عمدة صاحب­نظران است حذف شود. چون مردم افغانستان جز بر مبنای عدالت و انصاف و ارزشهای مشترک و احترام به ارزشهای متفاوت متحد نمی­شوند.

  1. تقویت دموکراسی محلی در چارچوب حقوق شهروندی برای همة شهروندان کشور

تقویت دموکراسی محلی و اصلاح نظام اداری خواسته مستدل صاحب­نظران و اکثریت در نظرسنجی بود. روشی که اینان پیشنهاد کرده است از جمله انتخابی کردن مقام ارشد حکومت محلی است. لکن برای تحقق این خواست یعنی تقویت دموکراسی محلی راه­حل­های میانی هم وجود دارد. از جمله اعطای صلاحیت بیشتر به شورای ولایتی و به نهادهای حکومت محلی در خود قانون اساسی، و رعایت هم­بستگی­های تاریخی و فرهنگی در کنار سایر عوامل در تشکیل ولایت و واحدهای اداری. در خصوص رعایت همبستگی تاریخی و فرهنگی این توضیح را بیفزایم ­که گاهی در تشکیل واحدهای اداری بدون دلیل موجه، یک قلمرو جغرافیایی خاص متعلق به یک  کتلة انسانی که به لحاظ تاریخی و فرهنگی جزء یک گروه محسوب می­شوند، در قالب واحدهای اداری گوناگون تجزیه و پارچه پارچه شده است. در نتیجه قدرت انتخاب و تأثیر­گذاری شان بر سیاست، حکومت، و تصمیم­گیری­های کلان و عمومی تضعیف شده است. در واقع این نوع تقسیم اداری نهادی منصفانه برای توزیع منابع برای آنها به حساب نمی­آید و امکان تأثیرگذاری برابر را برای آنان فراهم نمی­کند.

سرانجام انتخابی شدن مقام ارشد حکومت محلی نظر به درخواست صاحب­نظران و نظرسنجی عمومی جداً مورد توجه قرارگیرد. در صورتی که از نقطه نظر حکومتداری خوب و موثر مفید و عملی باشد، باید به این خواست عمومی تن درد داد. چرا که اصل حاکمیت مردم و دموکراسی محلی را بهتر می­تواند تأمین کند و حتی به تعبیر برخی صاحب نظران در تأمین امنیت محلی نیز موثر بوده و از حساسیت موجود نسبت به مقام ریاست­جمهوری نیز می­کاهد، چون به نوعی سبب توزیع قدرت میان مرکز و ولایات می­شود.

البته به منظور جلوگیری از تبعیض علیه گروه­های اقلیت در ولایات، تقویت دموکراسی محلی باید در چارچوب حقوق شهروندی برابر برای همة شهروندان افغانستان بدون توجه به منشأ اجتماعی و تعلقات قومی آنان باشد و هرگونه تبعیض علیه شهروندان غیر بومی که از تمامی نقاط کشور در آن محل ساکن می­شوند، ممنوع گردد و دموکراسی محلی باید زمینة مشارکت موثر را برای همة شهروندان مقیم در حکومت محلی تأمین کند تا حکومت و دموکراسی محلی موجب تبعیض علیه شهروندان به موجب منشأ اجتماعی و تعلقات قومی آنان نگردد و بیش از پیش سبب تقویت انسجام و اتحاد ملی گردد.

  1. اصلاح نظام ریاستی

در خواست 51٪ بر تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی با  29٪ و نیمه ریاستی (رئیس – صدراعظم) با  22 ٪   وجود دارد. هم­چنین اکثریت مطلق خواهان کاهش اختیارات رئیس جمهور است. صاحب­نظران نیز عمدتاً بر اصلاح و تغییر تأکید کرده­اند. افزون بر این­ها تعهد ناشی از موافقت­نامة سیاسی و دو قطبی شدن انتخابات بر محور قومیت می­توانند مشکل واقعی و جدی فرا روی نظام ریاستی کنونی به حساب آیند و حل این مشکلات، در گرو اصلاح  نظام ریاستی موجود است. اما چگونه ؟ نظر خواهی و مصاحبه­ها راه حل مورد اجماع به دست نداده است. لکن با توجه به سنخ مشکل که عمدتا ناشی از قومی شدن قدرت در کشور است، و هر نوع نظامی به جز نظام پارلمانی باز هم سبب قومی شدن قدرت می­شود، در کوتاه مدت برای یک دورة حد اقل پنج­ساله ساله دو گزینه قابل بررسی است. افزایش معاونتها با حوزة صلاحیتهای مشخص (که به موجب آن در اعمال صلاحیت در بخش مربوطه معاون حقیقتا سهیم باشد و در نتیجه نحوة اعمال صلاحیت رئیس­جمهور که در قانون اساسی کنونی در مادة 64 پیش­بینی شده است، تعدیل گردد) ، و با تأکید بر تأمین مشارکت موثر اقوام آسیب­پذیر تا مانع از حذف آنها گردد، همراه با این تأکید که تعیینات در هر سطح (برای مثال ریاست قوة قضائیه و مانند آن) توسط رئیس­جمهور و معاونان وی بر اساس جایگاه و تعلق فرد به سلسله مراتب اقوام نباشد. به عبارت دیگر تعییناتی از این قبیل و براین مبنا ممنوع قرار داده شود و فقط شهروندی و شایستگی ملاک واقعی تعیینات باشد. به منظور اطمینان از تحقق این هدف، شرط شود که تعیینات مندرج در اجزای 11 و 12 مادة 64 و مادة 157 قانون اساسی، بر مبنای تصمیم جمعی رئیس­جمهور و معاونان وی صورت گیرد.

 افزون بر تعدیل نظام ریاستی، تعدیل نظام اداری،  افزایش اختیارات کابینه و وزرا می­تواند بسته­ای باشد که به نوعی معدل و نقطة هم­پوشان خواسته­های متفاوت به حساب آید و مانع از قرارگرفتن قدرت در مسیر قومی باشد و در نتیجه ریاست جمهوری، حکومت و کابینه به یک نهاد ملی تبدیل خواهد شد و حساسیت موجود در مورد مقام ریاست­جمهوری که سبب دو قطبی شدن جامعه در انتخابات بر مبنای قوم می­گردد، کاهش خواهد یافت.

گزینة دوم احیای مقام صدارت در کنار مقام ریاست جمهوری است و هر کدام نیز دارای دو معاونت باشد. تا به این وسیله قدرت در عالی­ترین سطح از ترکیب ملی برخوردار باشد. اما این ترکیب، صرفا ضامن اطمینان برای رعایت حقوق شهروندی برابر، به شرحی که توضیح داده شد، باشد. تا در نتیجه دولتی حقیقتا ملی بر مبنای رعایت حقوق شهروندی برابر در کلیة سطوح، به وجود آید. در واقع تأکید بر ترکیب ملی در سطح یادشده، ضمن این­که ناشی از خواست یک بخش قابل توجه از نظر عمومی در نظرسنجی است، در این ساختار پیشنهادی، می­تواند به نوعی به تأمین عدالت و انصاف برای همه بینجامد و در نتیجه چارچوب منصفانه برای توافق و اجماع فراهم می­کند. چرا که باید در وضع و تصویب قانون اساسی به این نکتة اساسی توجه داشت که قانون اساسی را صرفاً بر مبنای رأی اکثریت نمی­توان ساخت. بلکه قانون اساسی بر مبنای ایجاد چارچوب منصفانه که همگان خود را در آن حس کنند، به وجود می­آید.

اما سرانجام در یک دوره حد اقل پنج­ ساله بعد از تقویت احزاب سیاسی که قدرت تشکیل دولت را داشته باشند، نظام پارلمانی به وجود آید. به نظر می­رسد ترتیبات فوق می­تواند به نوعی معدل خواست نظر عمومی در نظرسنجی و خواست صاحب­نظران باشد.

 لکن این پیشنهاد بر دو پیشفرض استوار است: پیشفرض نخست این است که اگر ترکیب ملی در فرمول رئیس جمهور و معاونان با صلاحیت و یا صدر اعظم و معاونان با صلاحیت در عالی­ترین سطح رهبری صرفاً با این صلاحیت و وظیفه که حقوق برابر شهروندی را بر مبنای اهلیت برای همگان تأمین کند، به وجود نیاید، در وضعیت کنونی که رؤسای جمهور عمدتاً بر مبنای رأی قومی انتخاب می­شوند و ساختار حزبی فراگیر و ملی نیز آن را کنترل نمی­کند، به دو قطبی شدن جامعه در انتخابات و قومی شدن شدید قدرت می­انجامد. پیشفرض دوم این است که نظام پارلمانی در شرایط کنونی که احزاب ملی و فراگیر و منسجم  وجود ندارد، موجب بی ثباتی در حکومت و قوة اجرائیه می­گردد. بنابراین، اگر صاحب­نظری این دو پیشفرض و یا یکی از آنها را قبول نداشته باشد، باید مدعای خود را به صورت مستدل واضح کند و نشان دهد که چنان وضعیتی به وجود نمی­آید. بنابراین اگر نظام پارلمانی حقیقتاً در وضعیت کنونی موجب بی­ثباتی و ضعف شدید در رهبری اجرایی نمی­گردد، بر اساس مطالعات یادشده گزینة مطلوب به نظر می­رسد.

  1. تشکیل محکمة قانون اساسی از جمله با صلاحیت بررسی و رسیدگی به شکایات وارده علیه حکومتهای محلی، احزاب سیاسی، صلاحیت محاکمة رئیس جمهور و وزرا و اعضای ستره محکمه و رسیدگی به شکایت افراد در زمینة نقض حقوق اساسی شان. لکن مشکل عمده در این مورد فقدان قضات و کادر علمی برجسته و شاخص با تجربه و دانش حقوقی مدرن حقوق اساسی است که حقیقتاً بتواند با بیطرفی این صلاحیت­ها را مطابق اصول و ارزشهای نظام مبتنی بر حقوق اساسی اعمال و تطبیق کند. هم­چنین، نحوه شناخت ریاست جمهور و شورای ملی نیز در تعیین افراد از اهمیت اساسی برخوردار است. عدم دقت، نداشتن شناخت دقیق و یا رفتار سیاسی در تعیین قضات این محمکه، نظر به صلاحیت وسیع آن، ضرر جبران ناپذیر به بار می­آورد.

در پایان لازم می­دانم از همکاران خود و نقش آنان در این تحقیق تشکر کنم.

     عبدالاحد محمدی در این تحقیق دو کار مهم را بر دوش داشت و به خوبی انجام داد. نخست کمی­سازی سوالها و تنظیم فنی پرسشنامه که در این بخش البته آقای محمد عرفانی نیز با ایشان همکاری کرده است. دوم تحلیل آماری پرسشنامه و نوشتن گزارش اولیه نتیجة نظر سنجی و نشان دادن نتایج در قالب نمودارهای مناسب. محمد عرفانی طرح اولیه تحقیق را نوشته بود. هم­چنین نزدیک به نصف مصاحبه­ها با صاحب­نظران البته در محور سوالهای تنظیم شده، توسط ایشان انجام شد. هم­چنین این مصاحبه­ها توسط ایشان پیاده و جهت مطالعه تنظیم گردید. ضمن تهیه خلاصه از مصاحبه­ها، تحریری اولیه فصل دوم گزارش، بخش مربوط به تنظیم آرا و دیدگاه صاحب­نظران، توسط ایشان انجام شد. صفی­الله طاها به عنوان دستیار تحقیق در انجام مصاحبه­ها، پیاده کردن آنها و تهیه خلاصه­ای از آنها و پیشبرد بخش هماهنگی، ارتباط، بازخوانی متن نهایی گزارش جهت اصلاح اغلاط تایپی و مانند آن سهمی به سزا داشته است.

 

دانلود رایگان پی. دی. اف مقاله

مصطلحات اداری و قانون اساسی

 

  1. یافتن راه حل حقوقی، مبتنی بر قانون اساسی و اصول عدالت و انصاف برای موارد اختلاف و پذیرفته شدن آن توسط نخبگان کشور و نهادهای اساسی دولت، انسجام ملی را در کشور پایدار می­سازد و ظرفیت نهادهای نظام مبتنی بر قانون اساسی را برای حل معضلات و جدال­های مهم ملی به شکل وسیع و مؤثر افزایش می­دهد. بدون شک یکی از این جدال­های مهم که تا حدودی برای اقوام ساکن این سرزمین کارکرد نمادین و بعد هویتی یافته است، نزاع موجود بر سر استعمال معادل اصطلاحات اداری موجود از جمله پوهنتون به زبانهای رسمی دیگر، به طور خاص زبان دری، در اسناد تقنینی است. بدون تردید، حل قانونی و منصفانۀ این نزاع سبب می­شود که دیگر زبان و نزاع هویتی بر سر آن، نقش خویش را به عنوان عامل شکاف اجتماعی و سیاسی از کف داده و عمل نکند. بنابراین، حل منصفانۀ این منازعه در واقع علاج ساختاری یک منازعه است که اگر این روش به همین ترتیب از رهگذر تطبیق درست قانون اساسی در اصلاح سایر ساختارهای مناقشه برانگیز به کار گرفته شود، از دل آن واقعیتی به نام ملت – کشور به معنای مدرن آن به عنوان یک نتیجۀ ساختاری سر بر می­آورد. در واقع لازم نیست، ما برای متحد ساختن مردم این سرزمین نصیحت و موعظه کنیم و اگر دچار پراکندگی و تشتت می­شویم گناه آن را بر گردن مداخله­گران خارجی بیندازیم. چون مشکلات ساختاری تابع علل ساختاری­اند که جز از طریق رفع آن علل و از میان بردن ساختارهای معیوب قابل حل نیستند و مردمی با ساختارهای معیوب و مناقشه­برانگیز، نمی­توانند ملتی نفوذناپذیر باشند. زیرا ساختارهای معیوب و مناقشه­برانگیزاند که یک مردم را در برابر مداخلۀ خارجی آسیب­پذیر می­سازند. بنابراین، راه حل درست، اصلاح ساختارهای معیوب و مناقشه برانگیز است که نزاع بر سر واژه­های اداری نیز ، چنانکه توضیح خواهم داد، نتیجۀ یکی از این ساختارهای معیوب است.
  2. همان­گونه که یادآورشدم این نزاع کارکرد نمادین و بعد هویتی یافته است. بنابراین، نخستین قدم در حل این­گونه منازعات رازگشایی و اسطوره زدایی از آنهاست تا عواطف و احساساتی که در نتیجۀ ناموسی و اسطوره­ای شدن آنها پدید آمده است، تعدیل گردد و جای خود را به میانه­روی و عقلانیت سیاسی دهد.

به نظر می­آید سه عامل  در پدید آمدن این نزاع و اسطوره­ای شدن آن نقش داشته­اند:

اول. نگاه ملی­گرایانه به زبان: افغانستان توسط علامه محمود طرزی و همفکران او با ناسیونالیزم مدرن و حقوق فرهنگی اقوام و گروههای اجتماعی آشنا شد. رویکرد به زبان مادری به عنوان یک حق فرهنگی و سیاسی رویکرد معقول بوده است و نتیجۀ آن به طور طبیعی می­توانست از همین قرار باشد که زبان پشتو در کنار زبان فارسی دری به عنوان یک زبان رسمی اداری در محراق توجه قرار گرفته و زمینۀ آموزش و تعلیم به این زبان فراهم گردد. اما در کنار این حق فرهنگی و سیاسی در آن روزگار این پبش­فرض پسا – استعماری نیز به تدریج شکل گرفت که افغانستان به عنوان یک ملت – کشور دارای تاریخ و وجوه متمایز کنندۀ خویش باید باشد. بنابراین، نظر به بافت قومی خود و این ادعا که قومی خاص بنیاد قدرت و اکثریت را در این کشور تشکیل می­دهد، زبانی به جز زبان فارسی دری اساس هویت منحصر به فرد این کشور به حساب آید. این دیدگاه نه در نتیجۀ خواست و توافق عمومی بلکه در نتیجۀ خواست و تصمیم حکومتهای وقت به دیدگاه رسمی تبدیل و در نتیجۀ این دیدگاه غیریت­ساز اسم زبان فارسی دری در سال 1343 هجری خورشیدی نیز از فارسی به دری تغییر کرد و وضع اصطلاحات اداری در بخش­های مختلف به یک زبان خاص به یک برنامۀ اساسی دولت تبدیل شد. این روند به لحاظ تاریخی از دورۀ امانی شروع و به تدریج گسترش یافته و یک روند تدریجی تاریخی را پیموده است. بنابراین، این دیدگاه ناشی از تعریفی خاص از ناسیونالیزم افغانی است که مربوط به نظام­های پیشین و پیشفرض نادرست آن در تعریف ملی­گرایی است. از این­رو، مورد توافق تمامی گروههای قومی، سیاسی و فرهنگی در کشور نیست و به همین دلیل با زوال قدرت­ ناشی از حکومتهای پیشین از سوی جوانب دیگر به چالش گرفته شده است و در نتیجه اساس اتحاد مردم کشور و از مؤلفه­های بنیادین ناسیونالیزم فراگیر افغانی قرار نگرفته است.

دوم. نگاه قومی به زبان: بسیاری می­پندارند که قومیت شخص نوع زبان او را نیز تعیین می­کند. بر اساس این قاعده اگر تاجیک باشی زبانت دری است اگر ترک تبار باشی زبانت ترکی باید باشد، اگر عرب باشی زبان دری مال تو نیست و به تو تعلق ندارد (شخصاً این نگاه تباری به زبان را در طرز تفکر و نگاه یکی از استادان کشور که خود را عرب می­نامید و به همین دلیل خود را در این نزاع بی­طرف به شمار می­آورد، بعینه ملاحظه کردم) هرچند که پدرانت قرنها نسل در نسل به آن سخن گفته باشند و از مادر آموخته باشند و از عربی چیزی ندانند، اگر پشتون باشی زبانت به گونۀ ازلی پشتو تعیین شده است، هرچند چیزی از آن ندانی. در حالی­که واقعیت غیر از این است. برای مثال ما در کشور خود قومی به نام عرب داریم، اما زبان آنها قرن هاست که عربی نیست. اقوام ترک تباری چون بیات، ایماق، تاتار و… زبان­شان فارسی دری است. بارکزایی های هرات و محمدزایی­ها عموماً به لحاظ قومی پشتون هستند، اما زبان شان پشتو نیست. بنابراین، زبان لزوماً میراث و نشانۀ قومی نیست. بلکه زبان به عنوان یک میراث فرهنگی و تمدنی مال همه است. برای مثال زبان دری به لحاظ فرهنگی و علمی در کنار زبان عربی قرون متمادی زبان ادیبان و عالمان از هر قوم و گروه قومی این سرزمین بوده است و به همین دلیل به همه تعلق دارند، چون همه در شکوفایی آن سهم داشته­اند.

سوم. بیگانه­انگاری زبان فارسی دری: پاره­ای از هموطنان فکر می­کنند که زبان دری ناسیونالیزم افغانی را به نفع همسایۀ غربی تضعیف می­کند و اگر اقوام دیگر خواهان تقویت این زبان هستند در واقع می­خواهند پیوند این کشور را با کشور هم­زبان خود تقویت کنند و گویا خواست کشور مورد نظر نیز تقویت این زبان در این کشوراست تا از این طریق حضور فرهنگی خود را قوت ببخشد. لکن به اعتقاد نگارنده، زبان دری، – در کنار زبان پشتو و سایر زبانهای کشور – به دلیل این­که حامل آن دسته از آثار و مفاخر تاریخی و فرهنگی این سرزمین است که شهرت بین المللی دارد، نه تنها ناسیونالیزم افغانی را تضعیف نمی­کند، بلکه سهم این سرزمین را از این مفاخر فرهنگی و تمدنی افزایش داده و بر اعتبار، احترام و شهرت بین المللی آن افزوده و سبب تقویت حس افتخار در میان مردم به کشور و تاریخ خود می­گردد. بنابراین، این زبان به عنوان یک میراث مشترک فرهنگی، تمدنی و تاریخی تمامی اقوام این سرزمین ( برای مثال بنگرید به رودکی، جامی و بیهقی، گوهرشاد بیگم، بانوی عصر با شکوه تیموریان، علی­شیر نوایی وزیر دانشمند و با تدبیر میرزا حسین بایقرا، علامه محمود طرزی مصلح، سیاستمدار و بنیانگذار روز نامه­نگاری جدید و مرحوم عبدالحی حبیبی محقق و مورخ نامدار کشور، فیض محمد کاتب هزاره و صلاح­الدین سلجوقی طیفی وسیع و متنوع از چهره­های علمی و فرهنگی این سرزمین را از اقوام گوناگون تشکیل می­دهند که با این زبان اندیشیده­اند و تولید متن کرده­اند و همه نسبت مساوی به این زبان دارند) ناسیونالیزم افغانی را به لحاظ داخلی همگراتر، فراگیرتر و متنوع­تر می­سازد و به لحاظ بین المللی، در روزگاری که کشورها حتی به لحاظ اقتصادی به شدت به اعتبار و احترام جهانی نیازمند­اند، دارای اعتبار و شهرت جهانی می­گرداند، چیزی­که دقیقاً در مورد ناسیونالیزم ایرانی (با توجه به این واقعیت که ایران و ناسیونالیزم ایرانی مانند ناسیونالیزم افغانی یک برساختۀ تاریخی، سیاسی و فرهنگی است) تحقق یافته است (برای مثال فقط بنگرید به انجمن ایرانشناسی فرانسه و متن­های فاخری را که به نام ایران احیا و تولید کرده­اند). پس ناسیونالیزم افغانی از رهگذر زبان فارسی دری قوت می­یابد و وحدت و همگرایی بیشتر به وجود می­آورد. در واقع یکی از دلایل اصلی مدافعان تقویت این زبان ناشی از همین حس است که چرا میراث فرهنگی و تاریخی­ای که به کشور آنها تعلق دارد، و می­تواند سبب افتخار و شهرت کشورش باشد، به محاق فراموشی سپرده شود و از بی توجهی بسیار، ساختار آن سست و زبان آن از هم­گسیخته و رنجور گردد و حس عقب­ماندگی شدید را در آنها از « برساختة رقیب» تزریق نماید.

بنابراین، اگر منصفانه و دقیق به این سه عامل نزاع، نگریسته شود، فهم و زبان مشترک در مورد این موضوع در میان نخبگان و فرهنگیان کشور بر مبنای اصول انصاف و قانون اساسی به وجود می­آید و فضای مناسب برای حل نزاع حقوقی بر سر اصطلاحات اداری که ریشه در گذشته دارد، به وجود می­آید.

نگارندۀ این سطور به این امید و آرزو و با این پیشفرض که چنین فضایی دست­کم در میان نخبگان و اصحاب فکر و قلم این کشور درحال شکل­گیری است در ادامۀ این نوشتار نزاع یادشده را فروتنانه از بعد حقوقی بررسی می­کند و مستقیماً پرسش اصلی این روزها را مطرح می­کند که آیا فقرۀ پنجم مادۀ (16) قانون اساسی، بر ممنوعیت وضع و استعمال معادل­های اصطلاحات اداری در اسناد تقنینی که به زبان پشتو وضع و در اسناد تقنینی تسجیل شده  به زبانهای رسمی دیگر از جمله زبان دری دلالت دارد و یا خیر. به لحاظ حقوقی روشن است اگر چنین ممنوعیتی از این فقره فهمیده نشود، در آن صورت شورای ملی از طریق وضع قانون می­تواند این مشکل را بر مبنای انصاف، حقوق فرهنگی اقوام و اصلاح یک ساختار منازعه­بر انگیز حل کند.

 

اما پاسخ این پرسش را با اتکا و استناد به اصول زیر که هر کدام به اختصار توضیح داده­ می­شوند می­توان معلوم کرد.

اول. مطالعۀ سوابق تاریخی نحوۀ وضع و درج فقرۀ پنجم مادۀ (16) قانون اساسی نشان می­دهد که تشریفات قانونی و معتبر در وضع و تصویب این فقره و درج آن در مادۀ یادشده رعایت نگردیده است، چون این فقره در متنی که توسط قوۀ مؤسس یعنی لویه­جرگه در تاریخ 14 جدی به تصویب رسیده است درج نبوده است و صرفاً رئیس لویه جرگه بعد از تصویب متن قانون اساسی، یاد داشتی را به امضای خود به کمیتۀ تصحیح  (که بعد از تصویب قانون اساسی و قبل از توشیح آن تشکیل شده بود تا اغلاط املایی و انشایی متن مصوب را تصحیح و برای توشیح آماده کند) ارایه می­دهد که به موجب آن گویا در ساعات پایانی لویه­جرگه بر اساس تفاهم به عمل آمده در کمیتۀ تفاهم در مادۀ (149) قانون اساسی در کنار اصل پیروی از اسلام و نظام جمهوری ترمینالوژی ملی موجود در زبانهای رسمی نیز غیر قابل تعدیل دانسته می­شود. اما کمیتۀ تصحیح نظر به ملاحظات فنی، عبارت ترمینالوژی ملی و محل آن را مناسب تشخیص نداده و به جای آن فقرۀ پنجم مادۀ (16) را می­افزاید. (ر.ک:  حقوق اساسی افغانستان، نوشتۀ سرور دانش، انتشارات موسسۀ تحصیلات عالی ابن سینا، ویراست دوم، 1391، ص 311 – 319) بنابراین، نظر به شیوۀ تفسیر تاریخی، ملاحظۀ این سوابق تاریخی، استناد به فقرۀ یاد دشده را دست کم برای اثبات یک حکم قاطع تضعیف می­کند.

 

دوم. غیر قابل تعدیل شمردن ترمینالوژی ملی در زبانهای رسمی که در اصل پیشنهاد بوده است معنایی جز این ندارد ­که اصطلاحات اداری رسمی درج شده در قانون اساسی از قبیل ستره محکمه، «د جمهور رئیس» و مانند آن غیر قابل تعدیل باشند، نه این­که معادل اصطلاحاتی چون پوهنتون و پوهنوال که در متن قانون اساسی نیستند، در قوانین عادی تسجیل نشوند. چون مراد از تعدیل در فصل تعدیل قانون اساسی فقط ناظر به تغییر خود مواد قانون اساسی و اصطلاحاتی است که در این قانون به کار رفته است. واضح است این اصطلاحات در قانون اساسی نیستند تا در معرض تعدیل و یا عدم آن باشند.

 

سوم. در واقع پوهاند، پوهنوال، پوهندوی و… القاب و رتب علمی­اند نه مصطلحات علمی. چون مصطلحات علمی، مانند تئوری نسبیت، جاذبۀ عمومی، امواج الکترو مقناطیسی، قانون عرضه و تقاضا و مانند آنها ترمهای تئوریک اند که در علوم به کار می­روند. اما اصطلاحاتی چون پوهاند و معادل آن به زبانهای دیگر از قبیل professor  در هیچ علمی به عنوان یک ترم تئوریک استعمال نمی­شوند. بنابراین، مصطلحات علمی ملی و حکم به حفظ آن در فقرۀ پنجم مادۀ (16) قانون اساسی که توسط کمیتۀ تصحیح در بدل ترمینالوژی ملی افزوده شده است، مصداق و معنای محصلی ندارد.

 

چهارم. اما پوهنتون و پوهنحی نام نهادهای تحصیلات عالی به زبان پشتو می­باشند که در کنار پوهاند، پوهنوال … نظر به سابقۀ تاریخی آنها در اسناد رسمی دولت، عنوان «مصطلحات اداری ملی موجود» مورد نظر فقرۀ پنجم مادۀ (16) قانون اساسی بر آنها صدق می­کند. این اصطلاحات و اصطلاحات اداری دیگری چون رئیس جمهور، د جمهور رئیس، والی، ولایت، پایتخت، نامهای وزارتخانه­ها، از این جهت ملی نامیده شده­اند، که در اسناد رسمی به یکی از دو زبان رسمی دولت سابقۀ طولانی داشته و جزء اصطلاحات رایج در کشور گردیده اند.

لکن نظر به اصول و قواعد تفسیر که در بخش­های بعدی توضیح شان خواهم داد، حکم به حفظ این مصطلحات را نمی­توان به صورت وسیع تفسیر کرد و ادعا کرد که حفظ این اصطلاحات مستلزم ممنوعیت درج معادل آنها در متن اسناد تقنینی است. اما در عین حال –  در صورتی­که اشکال ناشی از ملاحظۀ نحوۀ وضع این فقره را به دلیل درج آن در متن رسمی قانون اساسی نادیده بگیریم – ناگزیر حکم به حفظ این اصطلاحات اثر حقوقی باید داشته باشد و اگر نه لازم می­آید که وضع این فقره کاری لغو بوده باشد در حالی­که مفروض این است که قانون­گذار عاقل است و کاری لغو نمی­کند. اما این اثر حقوقی می­تواند در این حد باشد که این مصطلحات باید در اسناد و نشانه­های رسمی دولت در تمامی مناطق کشور به کار برده شوند و قانون­گذار نمی­تواند با وضع قانون از کاربرد آنها منع کند. هم­چنین کاربرد عناوین نهادهای رسمی دولت ( از قبیل ولسی­جرگه، مشرانوجرگه، لویه­جرگه، ستره محکمه، لوی حارنوال، دافغانستان بانک، شاروال، شاروالی، مجالس شاروالی، ولسوال، ولسوالی، شورای ولسوالی،) که در متن قانون اساسی به زبان پشتو تسجیل شده در اسناد رسمی دولت باید فقط به همین ترتیب که در قانون اساسی آمده استعمال شوند و معادل آنها در این اسناد و نشانه­ها استعمال نشوند. در واقع قانون اساسی از این طریق به قدر کافی نمادهای برخاسته از زبان پشتو را به عنوان مصطلحات ملی و رسمی دولت حفظ و اسباب تداوم آن را فراهم کرده است.

 

پنجم. اما شورای ملی بر اساس حکم جزء نخست مادۀ (90) قانون اساسی از صلاحیت وضع و تعدیل قوانین در کلیۀ موارد به جز در مواردی که احکام دین مقدس اسلام و احکام قانون اساسی آن را ممنوع قرار داده باشد، برخوردار است و لذا می­تواند معادل القاب و رتب علمی و مصطلحات اداری ملی موجود از جمله پوهنتون و پوهنحی را به زبان­های رسمی دیگر از جمله زبان دری در قوانین تسجیل نماید. چون یگانه مانعی که تصور می­شود وضع معادل مصطلحات مذکور مخالف قانون اساسی باشد، فقرۀ پنجم مادۀ 16 قانون اساسی است. لکن از این فقره به دلایل ذیل ممنوعیت وضع معادل مصطلحات مذکور در اسناد تقنینی فهمیده نمی­شود:

  1. فقرۀ متذکره، فقط حکم به حفظ مصطلحات علمی و اداری ملی موجود کرده است و از کاربرد معادل آنها به زبانهای رسمی دیگر منع نکرده است. هم­چنین، حفظ این مصطلحات علی­رغم اهمیت آنها به عنوان مصطلحات ملی ایجاب نمی­کند که انکشاف زبانهای رسمی دیگر و استعمال اصطلاحات خاص آنها محدود و مقید گردد.
  2. به موجب حکم فقرۀ اول مادۀ (16) قانون اساسی زبان پشتو و دری زبانهای رسمی دولت در سراسر کشور می­باشند. اصل برابری و تساوی حقوقی این دو زبان به عنوان زبان­های رسمی دولت ایجاب می­نماید که اصطلاحات این دو زبان در اسناد و نشان­های رسمی دولت به صورت برابر استعمال شوند.
  3. فقرۀ دوم مادۀ (16) قانون اساسی چنین حکم کرده­است «در مناطقی­که اکثریت مردم به یکی از زبانهای ازبکی، ترکمنی، پشه­یی، نورستانی، بلوچی و یا پامیری تکلم می­کنند، آن زبان علاوه بر پشتو و دری به حیث زبان سوم رسمی می­باشد و نحوۀ تطبیق آن توسط قانون تنظیم می­گردد.» هم­چنین در فقرۀ سوم این ماده حکم کرده است که دولت در جهت تقویت و انکشاف همۀ زبانهای افغانستان پروگرامهای مؤثر طرح و تطبیق کند. واضح است انکشاف یک زبان مستلزم آن است که آن زبان از تمامی توانایی­های خود بتواند بهره ببرد و مانعی در راه کاربرد اصطلاحات خاص آن زبان وجود نداشته باشد.
  4. اصل و ارزشی که بر مبنای آن مادۀ (16) قانون اساسی تدوین شده است، بر خاسته از درک این واقعیت بوده است که وفاق میان تمام مردم افغانستان را تنها بر مبنای عدالت و انصاف، برابری اقوام و قبایل، ایحاد رفاه و عدالت اجتماعی(حکم صریح مادۀ ششم قانون اساسی) و نفی هرگونه تبعیض (حکم صریح مادۀ 22قانون اساسی) و بر اساس ویژگی­های فرهنگی متنوع آنها می­توان به وجود آورد و مصطلحات اداری رایج از چنان قوت و مقبولیت ارزشی در نزد تمامی اقوام و قبایل افغانستان برخوردار نیستند که آن­ها را اساس وحدت، انسجام و معرف هویت ملی خود به شمار آورند.
  5. مادۀ (6) قانون اساسی بر عدالت اجتماعی و برابری اقوام و قبایل تأکید کرده است. مادۀ (22) قانون اساسی مخالف با وضع هرگونه تبعیض میان شهروندان کشور است. ایجاد ممنوعیت بر استعمال و تسجیل اصطلاحات اداری و رتب علمی به زبانهای رسمی دیگر در قوانین به جز یک زبان مصداق نابرابری میان اقوام و تبعیض میان شهروندان کشور است. هم­چنین مادۀ (7) قانون اساسی حکم کرده است که دولت افغانستان حقوق بشر و میثاقهای بین المللی­ای که به آنها ملحق شده است، رعایت می­کند. در این میثاقها حق استفاده از زبان مادری و انکشاف دادن آن جزو حقوق بشری افراد و گروههای اجتماعی شناخته شده است.

 

نتیجه: اولاً استناد به فقرة پنجم مادة (16) برای اثبات امتیاز کاملاً ویژه برای یک زبان نظر به این­که تشریفات قانونی و معتبر در ایزاد آن رعایت نگردیده است، فاقد وجاهت و اعتبار لازم به شمار می­آید. ثانیاً نظر به مقدمة اول استدلال (فقرة پنجم فقط حکم به حفظ مصطلحات اداری ملی موجود کرده است و از کاربرد معادل آنها به زبانهای رسمی دیگر منع نکرده است)کمترین نتیجه­ای که می­توان گرفت این است که دلالت این فقره بر ممنوعیت تسجیل معادل مصطلحات یادشده از صراحت برخوردار نیست و ابهام دارد. به موجب قواعد حاکم بر تفسیر موارد ابهام در صورتی­که حکم مغایر با سایر احکام و اصول قانون اساسی را اثبات کند باید به صورت محدود تفسیر شود، نه وسیع. مقدمات دوم تا پنجم استدلال که همگی مستند به فقرات اساسی مادۀ (16) و اصل بنیادین قانون اساسی یعنی ایجاد وفاق ملی بر مبنای عدالت و انصاف و نفی هرگونه تبعیض و امتیاز میان اقوام و قبایل، هستند، نشان می­دهند که فقرة پنجم مادة (16) مغایر با سایر احکام و اصول قانون اساسی است. بنابراین، باید محدود تفسیر شود و در ذیل اصل چهارم اقتضای تفسیر محدود از این فقره توضیح داده شد. در واقع این فقره، به دلیل ابهام آن و عدم موافقتش با اصول و ارزشهای بنیادین قانون اساسی در حدی نیست که سایر احکام مندرج در این ماده را مقید سازد و مانع از استعمال و تسجیل معادلها و مترادفهای مصطلحات اداری موجود به زبانهای رسمی دیگر در اسناد رسمی دولت شوند. چون همان­گونه که توضیح داده شد، این فقره به لحاظ دلالت لفظی صریحاً استعمال مترادف مصطلحات موسوم به ملی و علمی را منع نمی­کند، مگر این­که به شکل وسیع تفسیر شود و اقتضائاً چنین چیزی از آن استظهار شود. اما تفسیر وسیع و استظهار از یک ماده در موارد ابهام بر خلاف اصول و ارزشهای قطعی قانون اساسی و سایر مواد آن خلاف قواعد حاکم بر تفسیر است.

 

دانلود رایگان پی. دی. اف مقاله

 

مبانی نظری قانون اساسی

 

 

جلسه اول دوشنبه ۴ ثور ۱۳۹۱

آموزش تحلیلی قانون اساسی افغانستان

مبانی نظری قانون اساسی

برای به دست آوردن فهم عمیق و تحلیلی از قانون اساسی، دانستن مبانی نظری آن لازم است. در این مختصر، مبانی نظری قانون اساسی را ذیل سه عنوان به اختصار گزارش و تحلیل می­کنیم: 

 

اول) مفهوم قانون اساسی گرایی:

  • قانون اساسی گرایی به عنوان یک نهضت و جنبش رهایی­بخش در دورۀ معاصر؛
  • قانون قانون اساسی گرایی

قانون اساسی گرایی (Constitutionalism) که به فارسی دری به مشروطیت ترجمه شده­است، نظریه­ای­ در باب مسئول، قانونمند و محدود ساختن قدرت است. در نخستین روی­آورد نخبگان مسلمان به آن، سه اصل مساوات، حریت و محدودساختن قدرت پادشاه از رهگذر تأسیس پارلمنت منتخب و وضع قوانین بر مبنای قانون اساسی از اصول اساسی مشروطیت دانسته شد.دقیقاً به این دلیل Constitutionalism را به مشروطیت ترجمه کرده اند که قانون اساسی قدرت نامحدود سلطنت را مشروط، محدود و تابع قانون می­کند.

دو نهضت قانون اساسی­گرایی یکی انقلاب کبیر فرانسه و دیگر نهضت استقلال ایالات متحدۀ امریکا است، اما در کشورهای اسلامی جنبش قانون اساسی گرایی یا اصلاحات معطوف به ایجاد قانون اساسی گرایی در امپراطوری عثمانی شکل گرفت و بعد از عثمانی، جنبش مشروطیت ایران که در نتیجة آن قانون اساسی مشروطه در سالهای پایانی قرن سیزدهم هجری خورشیدی وضع و تصویب شد، بزرگترین جنبش قانون­اساسیگرایی در منطقه بوده است. در کشورما افغانستان جنبش مشروطه خواهان اول در زمان حبیب الله خان شکل گرفت وبه تعقیب آن اولین قانون اساسی در زمان امان الله خان به تصویب رسید (به کتاب جنبش مشروطیت اثرعبدالحی حبیبی و فصل اول جلد اول حقوق اساسی افغانستان،  مؤسسة ماکس پلانک، رجوع نمایید.

 

دوم) اهداف قانون اساسی گرایی:

۱.  حاکمیت قانون و محدود ساختن قدرت: در پادشاهی مطلقه و مانند آن قدرت پادشاه نامحدود، فراقانونی است. قدرت و حاکمیت در چنین رژیمی شخصی است. شخص حاکم آنرا تابع میل و هدف شخصی خود اعمال می­کند. قانون­اساسی­گرایی کوشش می­کند قدرت تابع قانون بوده و با تفکیک قوا و منتخب ساختن آن قدرت را محدود و قابل کنترل بسازد. در این صورت قدرت غیر شخصی شده، صورت عقلانی و قانونی پیدا می­کند.

۲. حکومت داری خوب ومؤثر  Good Governance: قانون­اساسی گرایان بر این باورند که پاسخگو ساختن قدرت، دوره­ای و انتخابی کردن آن فساد ناشی از دربار و فساد ناشی از قدرت مطلق و غیر پاسخگو را از میان برداشته و با برقراری نظم مبتنی بر قانون، بوروکراسی معقول و کارآمد به وجود می­آورد.

۳. تنظیم روابط نهادهای اساسی دولت: برای رسیدن به دو هدف بالا ؛یعنی محدود ساختن قدرت و حکومتداری مؤثر، باید تفکیک قوا صورت گیرد و در نتیجه چندین نهاد که هر کدام جزو نهادهای اساسی دولت به حساب می­آیند، به وجود می­آیند. برای مثال حکومت، قوة مقننه و قوة قضائیه مهمترین نهادهای اساسی دولت­اند که قدرت دولتی میان آنها تقسیم می­شود. در کنار آنها حکومات محلی، شاروالی­ها، نهادهای مستقلی چون کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی، کمیسیون مستقل انتخابات و کمیسیون مستقل حقوق بشر از نهادهای اساسی دولت به شمار می­آیند که بخش­هایی از حاکمیت دولتی را تطبیق می­کنند. به وجود آمدن این نهادها بر مبنای اصل تفکیک قوا است و هدف از آن این است که قدرت در یک جا جمع نشود؛ چون تجمع و تمرکز قدرت در یک­جا به موجب این­که قدرت فساد می­آورد، سبب دیکتاری و فساد می­گردد و  توزیع قدرت و به وجود آمدن نهادهای متنوع سبب می­شود که چندین کانون قدرت به وجود آید و هریک دیگری را کنترل کند؛ چون قدرت توسط قدرت کنترل می­گردد. هم­چنین، به وجودآمدن نهادهای گوناگون، سبب می­شوند که کارهای تخصصی­تر شده و هر نهاد با به کارگرفتن افرادی ماهر در همان کار خاص به صورت تخصصی و متمرکز فعالیت کند و این موجب افزایش کارایی، سرعت و دقت می­شود و در نتیجه نظم معقول بوروکراتیک به وجود می­آید.

اما این تفکیک قوا، در صورتی می­تواند مؤثر باشد که روابط شان بر مبنای تقسیم و تنظیم دقیق صلاحیت­ها و وظایف شان از جمله وظایف شان در برابر یکدیگر به خوبی و بدون تداخل صورت گرفته باشد. چون تمامی این نهادها در مجموع اجزای یک قدرت واحد را تشکیل می­دهند که همان قدرت دولتی باشد. بنابراین، تفکیک و چند­پارچه ساختن یک قدرت اگر درست تنظیم نگردد به ضعف و گاهی به فروپاشی آن قدرت می­انجامد. تأسیس این نهادها، تقسیم و تنظیم دقیق روابط آنها در درون یک قدرت از اهداف مهم قانون اساسی است.

۴.  تثبیت وتعریف حقوق وآزادی های اساسی فردی: درچارچوب تشکیل دولت، قدرتی فوق­العاده گسترده و تأثیرگذار به وجود می­آید که خود را قدرت عمومی نامیده و به نمایندگی از عموم اعمال قدرت می­کند. از آنجایی­که قدرت،  همیشه تمایل به گسترش خود دارد، قدرت عظیم دولتی نیز تحت عنوان قدرت عمومی تمایل دارد تا حقوق و آزادی های اساسی فرد را محدود نماید و در حکومت­های اقتدارگرا چه بسا قدرت دولت به نابودی حقوق فرد می­انجامد. اما در یک حکومت غیر اقتدارگرا محدود ساختن حقوق و آزادی­های فردی به صورت معقول و مشروع، عمدتاً برای صیانت از حقوق و آزادی­های فردی مشروع دیگران است و کوشش می­شود، به نام قدرت عمومی و منافع عامه (مثلاً تأمین نظم و امنیت عامه) به صورت محدود و حد اقلی در حقوق و آزادی­های فردی مداخله صورت گیرد. به هرحال یکی از وظایف مهم قانون اساسی تعریف و تثبیت حقوق و آزادی­های فردی و معلوم ساختن دقیق حدود مجاز دخالت دولت در محدود ساختن این حقوق است. به این وسیله در واقع حقوق و آزادی­های اساسی از مصونیت لازم برخوردار می­گردد.

۵. به دست دادن روش مؤثر برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت: درگذشته در برابر قدرت ناروا و نامشروع قدرتمندان صرف و صرف یک راه وجود داشت تا قدرت را اصلاح و تغییر دهند و آن شورش بود و میکانیزمی معقول برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت وجود نداشت. دموکراسی از طریق انتخابی ساختن قدرت و دوره­ای کردن (مقامات عالی دولت برای مدت محدود انتخاب می­شوند) و سایر سازوکارها از قبیل تفکیک قوا، آزادی مطبوعات و رسانه، احزاب سیاسی و مجال دادن به جامعة مدنی کوشش می­کند، سازوکاری معقول برای اصلاح، کنترل و تغییر مسالمت آمیز قدرت به وجود آورد. یکی از اهداف قانون اساسی و کارکردهای آن این است که این روش و میکانیزم را به صورت قانون درآورده و تثبیت کند.

۶.  به­دست دادن چهار چوبی مؤثر برای وفاق وهمکاری اجتماعی:  مردم یک کشور و یا مردمی­که می­خواهند در چارچوب ملت – کشور واحد متحد شوند، نیازمند چهارچوبی است که مبنای اتحاد و همکاری اجتماعی آنها واقع شوند. در واقع این چهارچوب اصول اساسی یک ملت را برای ملت شدن تشکیل می­دهند. اما این­که چهارچوب واجد چه خصوصیاتی باشند تا یک مردم را، خصوصاً اگر آن مردم به لحاظ زبانی، قومی، دینی طبقاتی و ایدئولوژیک مختلف باشند به عنوان یک ملت متحد کنند، بحثی کارشناسانه و جدی است که نیازمند بحثی مفصل است. لکن به اختصار در این­جا به همین مقدار بسنده می­کنیم که بر مبنای اصول عدالت و انصاف حقوق و آزادی­های همة مردم و دسترسی عادلانه به فرصت­ها

و توزیع مناسب قدرت سیاسی در این چهارچوب تثبیت و سایر انزاع­های اساسی حل و فصل گردد. هدف اساسی از قانون اساسی این است که این چهارچوب را تنظیم کرده و به صورت قانون در آورد.  

 

جلسه دوم دوشنبه ۱۱ ثور ۱۳۹۱

مفاهیم اساسی ذی نقش در توجیه قانون اساسی گرایی

یک سلسله مفاهیم اساسی، در حقوق اساسی و قانون اساسی هستند که به لحاظ عقلانی و اخلاقی نظام مبتنی بر قانون اساسی را موجه و معقول می­سازد و هم­چنین به کمک این مفاهیم می­توانیم یک قانون اساسی را نقد کنیم که تا چه اندازه از معیارهای لازم اخلاقی و عقلانی پیروی کرده است.

 

مفهوم اول: حق حاکمیت:

            از قدیم الایام این پرسش مطرح بوده­است که حق حاکمیت از آن کیست؟ این سوال کهن و قدیم یک سوال فلسفی است که افلاطون آن را مطرح کرد و در صدد جواب آن برآمد. و حکومت ها هم به نحوی همیشه تلاش داشته­اند که نوعی حق حاکمیت  برای خود قایل شوند و به این وسیله به حکومت خود مشروعیت ببخشند.

پاسخ­هایی زیاد به این پرسش که حاکمیت از آن کیست داده شده است. اما از میان آنها سه نظریه که نوعی پاسخ به پرسش یادشده به شمار می­آیند از اهمیت بیشتری برخوردارند که عبارتند از:

نظریۀ اول: حق الهی حاکمیت: این نظریه به اشکال گوناگون مطرح شده است: (1) بعضی معتقدند حاکم یا حاکمانی خاص به موجب پیوند ذاتی و طبیعی با خداوند از حق حاکمیت برخوردار شده است. (2) یعضی دیگر حاکمان را برگزیده خداوند می­شمارند. (3) بعضی­ها افراد حکمی خاص را  منصوب از طرف خداوند برای حکومت بر مردم می­شمارند. (5) و بعضی افراد و اشخاصی را که قدرت و ارادة استوار بر تطبیق قوانین خداوند در میان انسان­ها دارند با این استدلال که آنها در واقع تطبیق کنندة قوانین خداوند اند، از طرف خداوند شایسته و مستحق اعمال حاکمیت می­شمارند.

 

نظریۀ دوم: فرا دستی عقلانی و اخلاقی (حق ناشی از کمال و شایستگی فردی): افلاطون عقیده داشت که کسانی میتواند رئیس مدینه شود که از لحاظ عقلانی و اخلاقی از دیگران برتری و شایستگی داشته باشند. چنین شخص و اشخاصی به اعتقاد افلاطون با درایت خود عدالت را تأمین می­کنند، اصناف گوناگون جامعه را در موقف و جایگاهی که شایستة هریک است قرار می­دهد و جامعه­ای بر اساس فضیلت و شایستگی (مدینۀ فاضله) به وجود می آید.

 

نظریۀ سوم: حاکمیت مردم: در مقدمۀ اعلامیه استقلال امریکا این مورد به صراحت آمده است که هیچ کس برکسی دیگری حاکمیت ندارد «… همة مردم یکسان آفریده ­شده­اند و خداوند برای آنان حقوق مسلمی مقرر کرده است که سلب شدنی نیستند و از آن جمله­اند «حق حیات»، «حق آزادی» و «حق طلب خوشبختی». برای تأمین این حقوق بین مردم حکومتهایی به وجود امده­اند که اختیارات به حق آنها ناشی از رضایت مردمی است که بر آنان حکومت می­کنند. هر زمان که هر نوع حکومتی مخرب این هدفها شود «حق مردم» است که آن را تغییر دهند یا براندازند و به جای آن «حکومت» تازه­ای بر پایة این اصول بر قرار کنند و اختیارت آن را به نحوی که به نظر آنان تأمین کنندة «امنیت» و «سعادت» مردم است سازمان دهند.» بر اساس این نظریه حق حاکمیت را خداوند به مردم داده است نه به افراد و اشخاصی خاص. و یا این­که این­که هر شخص آزاد آفریده شده است و از حقوق ذاتی ای­که نام­ برده شد برخوردارند و لذا حکومت باید مبتنی بر رضایت آنها بوده و  ابزاری مفید برای تأمین این حقوق باشند و کسی از قبل حق فرمانروایی بر مردم را ندارد. طرفداران این نظریه،  نظریۀ دوم را به این دلیل مردود می­شمارند فرد و افرادی که از فرادستی و برتری عقلانی و اخلاقی نسبت به دیگر افراد  برخوردار بوده و به لحاظ فضیلت در اوج کمال باشند و دیگران به لحاظ اخلاقی و عقلانی نیازمند سرپرستی او باشند، قابل اثبات نبوده و قابل تطبیق نمی­باشد.

در نتیجه نظریۀ سوم، نظریة موجه و معقول به شمار می­آید  و قانون اساسی گرایی نیز برهمین مبنا در میان ملل عالم به وجود آمده­است.

مفهوم دوم: مشروعیت (Legitimacy)

مقصود ازمشروعیت عبارت از اطاعت رضایت مندانۀ حکومت شونده گان از حکومت کننده گان (مردم از حکومت) است.

            اطاعت به دو گونه صورت می گیرد:

  • از رهگذر اعمال زور، خشونت و سرکوب؛
  • اطاعت رضایت مندانه، که مردم اطاعت ازحکومت و قوانین آن را موجه بدانند.

در صورتی یک حکومت به لحاظ سیاسی برخوردار از مشروعیت دانسته می­شود که مردم حکومت و قوانین آن را شایستة اطاعت بدانند و از سر رضا و رغبت قوانین آن را اطاعت کنند. در غیر این صورت، حکومت فقط از راه سرکوب است که مردم را به اطاعت از خود می­کند و چنین حکومتی فاقد مشروعیت دانسته می­شود. اما این­که مردم بر چه اساس یک حکومت و قوانین آن را شایستة اطاعات می­دانند، معمولاً این طور پاسخ داده می­شود که بر مبنای ارزشها و هنجارهای مشترک مردم حکومت­ها می­توانند خود و قوانین خویش را موجه جلوه دهند و کارایی و مؤثریت لازم خویش را برای تأمین آن ارزشها به اثبات برسانند.

    اما این­که ارزشها و هنجارهای مشروعیت بخش در نزد مردم چه هستند و چگونه حکومت­ها می­توانند از این منابع برای کسب مشروعیت استفاده کنند، معمولاً در جامعه شناسی سیاسی به تفصیل بحث می­شود و بهترین صورتبندی از این موضوع را جامعه­شناس آلمانی ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه به دست داده است. وی در این کتاب منابع مشروعیت بخش را به سه دستة کلی تقسیم کرده است.

ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه شناسی خود منابعی که اعمال حاکمیت را مشروعیت می بخشد، در سه دستة کلی تقسیم کرده است:

۱.  منابع سنتی مشروعیت: ارزشها و هنجاریی است که در جوامع ماقبل مدرن و سنتی ارزش مشترک مردم و مبنای توجیه حکومت و فرامین آن به شمار می­آیند. برخورداری ازموقف قبیله­ای( رئیس قبیله) داشتن مال و فرزند زیاد شاهزادگی و به ارث رسیدن تاج و تخت جزء ارزشهای سنتی توجیه حق برخوداری از حکومت به شمار می­آیند.

 

۲.  ویژگی ها و خصوصیات کارزماتیک: رهبران فره­مند با فداکاری ونشان دادن قدرت معنوی و رهبری پرشور و خصوصیات و ویژگی های فردی خاص شان مورد اطاعت و قبول مردم قرار میگیرند. پاره­ای رهبران انقلابی و مصلحانی چون گاندی از رهبران کارزماتیک عصر خود بوده اند. اما این نوع از منبع منابع پایدار مشروعیت به شمار نمی­آید و به ندرت به دست می­آید.

 

۳.  عقلانی و قانونی: این نوع از منابع مدرن مشروعیت به شمار می­آیند. در دنیای جدید از حوزة قدرت و حکومت راززدایی شده است و حوزة مقدس و پر رمز و راز به شمار نمی­آید و رضایت مردم منبع اساسی مشروعیت به شمار می­آید. حکومت و قوانین ابزار مفید و معقول  برای تأمین حقوق وآزادی­های اساسی مردم و سایر نیازهایی که جز از راه حکومت و قوانین قابل تأمین نیستند، می­باشند. بنابراین، حکومت و قوانین آن را مردم برای تأمین نیازهای خود جعل کرده و از آن­ها توقع دارد که اهداف معقول آنها را برآورده سازد. برحسب این نظریه مشروعیت یک حکومت و قوانین آن بر اساس دو معیار زیر سنجیده می­شود:

اولاً حکومت تا چه اندازه وسیلۀ مفید برای رسیدن به اهداف معقول و اخلاقی حکومت شوندگان به حساب می­آید.

ثانیاً مبتنی برساز وکار قانونی باشد نه ارادة شخصی. یعنی سازوکار و سیستم بوروکراتیک کارا و مؤثر را برای رسیدن به اهداف معقول و اخلاقی حکومت به وجود آورده باشد و این جز از طریق سازوکار قانونی برآورده نمی­گردد بنابراین، حکومتی مشروع دانسته میشود که ما را در رسیدن به اهداف معقول و خرد پسند به نحو موثر کمک نماید و برمبنی سازو کار قانونی شکل گرفته باشد.(خرد پسند و مقعول).

حکومت­ها امروزه کوشش می­کنند از هرسه منبع مشروعیت استفاده کنند اما در جوامع مدرن و در نظامهای مبتنی بر قانون اساسی منبع اصلی مشروعیت، ساز و کارهای قانونی و عقلانی یعنی نوع سوم به شمار می­آید. مشروعیت بر آمده از این منابع که رضایت مردم را تأمین می­کند مشروعیت سیاسی به حساب می­آید. اما اگر علاوه بر رضایت مردم اصول اخلاقی­ای چون عدالت نیز توسط حکومت تأمین گردد دایرة مشروعیت حکومت از حد سیاسی به داشتن توجیه و مشروعیت اخلاقی گسترش می­یابد.  از این رو لازم است که مشروعیت به معنا و مفهوم اخلاقی آن نیز توضیح داده شود.

مفهوم سوم. مشروعیت اخلاقی:

 ممکن است یک حکومت و قوانین مورد حمایت اکثریت قاطع یک جامعه بوده و از مشروعیت سیاسی برخور دار باشد، اما فاقد مشروعیت اخلاقی باشد. به عنوان مثال حکومت آلمان نازی با اینکه تعدد مخالفین آن نسبت به هواخواهان آن اندک بود و از حمایت قشر وسیع جامعه­ای که در دام ایدئولوژی و ناسیونالیسم نژادپرستانة نازی سقوط کرده بودند، برخوردار بود، اما به لحاظ اخلاقی از مشروعیت برخوردار نبود و سران آن به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شدند و همکاری با این رژیم هرچند به موجب قانون آلمان قانونی مسوب می­شد، اما نگاه قضات دادگاه نورنبرگ موجه و عذر به حساب نیامد. بنابراین، یک حک.مت در صورتی از نگاه اخلاقی مشروع محسوب می­شود و حق دارد دیگران را ملزم به اطاعت از خود کند که علاوه بر این­که مبتنی بر رضایت مردم باشد، اصل عدالت را رعایت کند و قوانین او عادلانه باشد.

مشروعیت اخلاقی، بر خلاف مشروعیت سیاسی که مفهومی است جامعه­شناختی و توصیفی (descriptive)، مفهومی است هنجاری(normative). بر حسب این مفهوم میزان حقانیت یک حکومت از این لحاظ که مجاز به الزام دیگران به اطاعت از خود است یا خیر بررسی می­گردد. برای مثال بر اساس این مفهوم حکومت نازی مجاز به الزام دیگران به اطاعت از خود در جنگ علیه ملل دیگر و جنایت علیه گروه­های قومی و دینی دیگر نبوده است.

 

جلسه سوم 18 ثور 1391 دوشنبه

مفهوم چهارم: اصل عدالت به مثابۀ انصاف

 خلاصة بحث:

اصل عدالت و انصاف، می­تواند، چهارچوب منصفانه­ای برای تدوین قانون اساسی فراهم کند. اصل عدالت به مثابۀ انصاف دو نقش را مهم ایفا می­کند:

  • به لحاظ اخلاقی ما را ملزم به داشتن قانون اساسی می­کند، چون عدالت، تا وقتی­که قواعد آن از طریق وضع قانون الزام آور نگردد، بر قرار نمی­گردد. بنابراین، برقراری­ای نظام مبتنی برقانون اساسی برای تأمین عدالت امری حتمی است.
  • برمبنای اصول عدالت، می­توانیم چارچوب منصفانه­ای را برای همکاری اجتماعی به وجود آوریم. بنابراین، قانون اساسی بر اساس اصول عدالت تنطیم گردد تا بتواند چارچوبی منصفانه برای همکاری اجتماعی به شمار آید.

عدالت به مثابة انصاف از دو اصل زیر تشکیل شده است:

اصل اول) هرکس به صورت برابر ازحق آزادی های اساسی دربیشترین حدش که با مقداری مشابه از آزادی های دیگران سازگار باشد برخوردار است.

اصل دوم) نابرابری های اجتماعی و اقتصادی به گونۀ تنظیم شوند که:          

الف) سود ومنفعت نابرخوردار ترین افراد را به میزان حداکثر ممکن تأمین کند.

  ب)  هرگونه سود ومنفعت به موقعیت ها ومناصبی وابسته باشند که رسیدن به آنها تحت شرایط برابر و    منصفانه دسترسی به فرصت ها،به روی همگان باز باشد.

 

شرح و بسط مسئله

یکی از نظریات نسبتاً مطرح در مورد عدالت، نظریه­ای است که از آن به عدالت به مثابۀ انصاف تعبیر کرده­اند. در واقع در این نظریه کوشش شده به این دو پرسش پاسخ داده شود که عدالت چیست و چگونه می­توان آنرا موجه و مدلل کرد؟ در پاسخ به این پرسش که عدالت چیست تعریفهایی متفاوت از عدالت به دست داده شده است. از میان آن­ها این تعریف که عدالت عبارت  است از رفتار برابر با آدمیان به عنوان افراد برابر، تعریف تساوی­گرایانه از عدالت است که ویژگی حکومت­های دموکراتیک و مردم­سالار است. در این درس کوشش می­کنیم این تعریف از عدالت را به صورت دقیق­تر مورد بحث قرار ­دهیم. در این بحث در قدم نخست خواهیم کوشید مفهوم  عدالت را به معنا و مفهومی که بر برابری ذاتی و ماهوی افراد تکیه می­کند، بیشتر توضیح دهیم. در قدم بعدی روشن کنیم که مبنای نظری این تعریف از عدالت چیست و چگونه می­توان آن را مستدل کرد و همگان را ملزم به قبول آن شمرد. در قدم سوم توضیح خواهیم دید که چگونه برمبنای این تعریف از عدالت می­توان حقوق بشر را نتیجه گرفت.

دورۀ جدید این نگاه تساوی­گرایانه به عدالت، که آدمیان را فارغ از نژاد، جنسیت، عقاید دینی افراد برابر می­دانند و مراد آنان از برابری ذاتی و ماهوی افراد نیز چنین چیزی است، یک  نگاه غالب و تا حدودی مورد اتفاق است. از این­رو فیلسوفان زیادی کوشیده اند مبنای نظری­ای برای این تعریف از عدالت به دست دهند که هم معنا و مفهوم عدالت به صورت دقیق­ واضح گردد و هم به این پرسش به صورت مستدل پاسخ دهد که چرا عدالت و الزامات آن را به عنوان یک اصل اخلاقی باید قبول کنیم. اما فیلسوفی که به نظر من بیش از دیگران در این عرصه نظریۀ قابل توجهی به دست داده است جان رالز است. از این رو عمدۀ تلاش ما در این درس بیان نظریۀ ایشان است.  برای این­که با این نظریه خوب آشنا شویم باید بدانیم چه چیز موضوع عدالت قرار می­گیرند؛ یعنی به عادلانه بودن و غیر عادلانه بودن توصیف می­شوند؟ عدالت چیست و چه رفتاری می­تواند عادلانه به شمار آید؟ و سرانجام چگونه مدعای خود را در باب موضوع عدالت و تعریف آن مدلل می­کنیم؟  در درس بعدی کوشش می­کنیم که به این پرسش­ها پاسخ داده شود.

  

موضوع عدالت

چه چیزهایی موضوع و متعلق عدالت قرارمی­گیرند و به عادلانه و غیرعادلانه بودن متصف می­شوند؟

بر طبق این دیدگاه، بسیاری از امور، از جمله نهادها و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، قوانین، اشخاص، ویژگی­ها و منش اشخاص، اعمال، تصمیم­ها و داوری­ها به عادلانه بودن و غیر عادلانه بودن توصیف می­شوند. اما مهم­ترین موضوع عدالت ساختارهای اصلی و بنیادین جامعه و نهادهای اساسی آن است. این­نهادها و ساختارها عبارتند از تشکل و ترتیبات مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که حمایت قانونی از حقوق و آزادی­های اساسی، بازار رقابتی، مالکیت شخصی بر ابزار تولید و خانوادۀ تک­همسری­، چگونگی دسترسی به فرصت­ها نمونه­هایی از آن است. این­ نهادها در مجموع حقوق و تکالیف افراد را معلوم می­کنند و تأثیر عمیق بر زندگی  و میزان توقع آنان از زندگی می­گذارد. می­دانیم میزان توقع و امید افراد به زندگی متفاوت است. بخشی مهم از این تفاوت­ها، ناشی از تأثیر نظام و شرایط اقتصادی، اجتماعی و تاریخی است که موجب توزیع نابرابر فرصت­ها و در نتیجه موجب نابرابری عمیق میان آدمیان می­گردد. از این رو موضوع اصلی و اساسی عدالت اجتماعی نهادها و ساختارهای بنیادین جامعه است.

  

 اصول عدالت

در واقع با معلوم کردن اصول عدالت، می­توان پاسخ این پرسش را روشن کرد که عدالت چیست. جان­رالز معتقد است که در وضعیت نخستین که بعد از این به تفصیل این وضعیت را از نگاه او توضیح خواهیم داد، آدمیان در مقام تعریف عدالت بر دو اصل اساسی که به زودی بیان خواهیم کرد توافق می­کنند. این دو اصل ابزار مفهومی مؤثری را برای ارزیابی و نقد ساختار اجتماعی، نظام سیاسی، اقتصادی، قوانین، رفتار افراد و گروهها و…  به دست می­دهند. این دو اصل در واقع مبتنی بر این باور اند که افراد انسانی ذاتاً برابر اند. از این رو، به حکم این دو اصل، از لوازم عدالت این است که از داشتن حق برابر هر فرد در داشتن حقوق و آزادی­های اساسی، دسترسی به فرصت­ها و داشتن زندگی خوب حمایت کند. همان­گونه که پیش از این اشاره کردیم جان­رالز این تصور و برداشت خود را از عدالت در قالب دو اصل زیر صورتبندی کرده است:

اصل اول: هرکس به صورت برابر از حق  داشتن آزادی­های اساسی برابر در بیشترین حدش  که با مقدار مشابه از آزادی­های دیگران سازگار باشد، برخوردار است.

اصل دوم: نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی به گونه­ای تنظیم شوند که الف. سود و منفعت نابرخوردارترین افراد را به میزان حداکثر ممکن تأمین کند و ب. و هرگونه سود و منفعت به موقعیت­ها و مناصبی وابسته باشند که رسیدن به آن­ها تحت شرایط برابر و منصفانه دسترسی فرصت­ها  به روی همگان باز باشد.

اصل اول در واقع بر برابری ذاتی افراد و این­که همه از حقوق و آزادی­های اساسی برخوردارند، تأکید می­کند. این اصل هیچ حدی برای آزادی جز آزادی دیگران قائل نیست. یعنی تنها چیزی که آزادی من را محدود می­کند حقوق و آزادی دیگران است. من نمی­توانم آزادی دیگران را محدود کنم.

اصل دوم در واقع پدید آمدن یک نوع تفاوت را در جریان مسابقۀ زندگی اجتناب ناپذیر می­داند. از این رو از این اصل به اصل تفاوت یاد می­شود. منتهی در این اصل اولاً بر مدیریت تفاوت و کنترل آن به نفع نابرخوردارترین افراد تأکید می­شود، یعنی تفاوت­های ناشی از ابتکار و خلاقیت و کوشش و کار، انتقال آزاد سرمایه  به رسمیت شناخته می­شود، چون این­گونه از تفاوت­ها به تولید کار، سرمایه و فرصت­های بهتر زندگی می­انجامد و هرچه فرصت کار و تولید بیشتر باشد افراد نابرخوردار آسان­تر به بهره­مندی بیشتر می­رسند. ثانیاً این اصل مجدداً بر دسترسی آزاد، برابر و منصفانۀ همگان به موقعیت­هایی که میزان سود و منفعت و بهره­مندی افراد متفاوت می­کند تأکید می­کند. ­ثالثاً به موجب این اصل، توزیع مجدد ثروت از طریق گرفتن مالیات و هزینه کردن آن در راه تأمین زندگی مناسب برای افراد نابرخوردار و و تأمین دسترسی عمومی به تعلیم، صحت و مانند آن نیز توجیه می­گردد. چون در این اصل بر تنظیم نابرابری­ها به نفع افراد نابرخوردار تأکید شده است.

 

 

دانلود رایگان پی. دی. اف مقاله

ارزیابی محکمۀ اختصاصی از نگاه قانون اساسی

ارزیابی محکمۀ اختصاصی از نگاه قانون اساسی

داکتر محمد امین احمدی

استاد مؤسسۀ تحصیلات عالی ابن سینا و عضو کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی

 

یادداشت نویسنده: این مقاله به نمایندگی از کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی نوشته نشده است.

 

مقدمه

انتخابات ولسی جرگۀ شورای ملی که در تاریخ 27 سنبلۀ 1389 برگزار گردید، مورد اعتراض گستردۀ کسانی واقع شد که در نتیجۀ اعلان نتایج اولیه و نهایی انتخابات از سوی کمیسیون مستقل انتخابات در فهرست کاندیدان موفق جای نداشتند. پاره­ای از این اعتراض­ها در لوی حارنوالی کشور تقدیم شد. لوی حارنوالی اعتراض­ها و شکایات را به ستره محکمۀ کشور جهت رسیدگی قضایی ارجاع دادند. ستره محکمه با تفکیک دعاوی حقوقی از جزایی برای رسیدگی به دعاوی حقوقی آن تشکیل محکمۀ احتصاصی­ای را تحت عنوان «محکمۀ اختصاصی به منظور رسیدگی بر ادعاهای حقوقی کاندیدان معترض پارلمانی سال 1389» به رئیس جمهور کشور پیشنهاد می­کند. به تعقیب پیشنهاد اصلی، طی یک پیشنهاد جداگانه، از رئیس جمهور می­خواهد که این محکمه به طور خاص به عنوان محمکۀ یک مرحله­ای از سوی رئیس جمهور منظور گردد. رئیس جمهور با اصل تشکیل محکمۀ اختصاصی یادشده موافقت کرده و آن­را منظور می­کند اما یک مرحله­ای بودن آن را به موجب حکم صریح قانون اساسی تأیید نمی­کند.

این محکمه بعد از منظوری رئیس جمهور همان­گونه که اکثر مردم  کشور می­دانند تشکیل ­گردید و به دعاوی حقوقی کاندیدان معترض رسیدگی و در نهایت در این مورد قرار قضائی صادر کرد.  لکن از همان آغاز اصل تشکیل محکمه با اعتراض گستردۀ کاندیدان پیروز برحسب اعلان نتایج نهایی انتخابات، بعد تر ولسی جرگۀ شورای ملی، کمیسیون­های مستقل انتخابات و شکایات انتخاباتی، برخی صاحب نظران، گروه­ها و احزاب سیاسی مواجه شد. اما پیش از­ «ورود به بحث قانونی بودن یا نبودن این محکمه از نگاه قانون اساسی» لازم است که محل اصلی نزاع روشن گردد. نزاع میان ولسی­جرگه و کمیسیون مستقل انتخابات از یک­سو و لوی حارنوالی و قوۀ قضائیه از سوی دیگر در لزوم تعقیب عدلی و رسیدگی قضائی به جرم­هایی که در انتخابات صورت گرفته نیست. هر دو جانب بر این موضوع اتفاق نظر دارند که محاکم قوۀ قضائیه می­توانند بعد از طرح اتهام ارتکاب جرم از سوی حارنوالی علیه مقامات و کارمندان کمیسیون و نمایندگان به ظاهر پیروز، به این اتهامات رسیدگی کنند. محل نزاع در واقع رسیدگی به دعاوی حقوقی انتخابات است. به اعتقاد قوۀ قضائیه محاکم بعد از اعلان نتایج نهایی انتخابات بر اساس ادعای مدعیان می­توانند مشخص ­کنند که چه کسی برندۀ اکثریت آرا بوده است. اما ولسی جرگه و کمیسیون مستقل انتخابات اعتقاد دارند که تعیین این مسئله که چه کسی برندۀ اکثریت آرا بوده است از وظایف قانونی کمیسیون­های مستقل انتخابات و شکایات انتخاباتی است که باید در موعد مقرر مشخص و اعلان کند. اکنون نیز محکمۀ اختصاصی فقط به دعاوی حقوقی انتخابات رسیدگی کرده است و در این محکمه کسی رسماً محکوم به ارتکاب جرم مثلاً تقلب و تزویر نشده است. با روشن شدن محل نزاع، تحلیل و بررسی خود را در مورد موضوع محل نزاع، ذیل سه عنوان به نتیجه می­رسانم و در پایان بر مبنای قانون اساسی و قوانین نافذ دیگر پیشنهاد خود را در خصوص حل عملی این معضل بیان خواهیم کرد.

 

دلایل مخالفان محکمه

  می­توان دلایلی را که تا کنون در مخالفت با این محکمه ابراز شده، به شرح زیر دسته بندی کرد:

  1. به موجب قانون انتخابات، رأی کمیسیون شکایات انتخاباتی در مورد رسیدگی به شکایات انتخاباتی، نهایی است و بعد از صدور رأی این کمیسیون در مورد شکایات واصله و تطبیق آن توسط کمیسیون مستقل انتخابات نتایج نهایی توسط این کمیسیون اعلان و پروسۀ انتخابات خاتمه می­یابد. رسیدگی به دعاوی حقوقی انتخابات بعد از اعلان نتایج نوعی مداخله در وظایف و صلاحیت­های اختصاصی کمیسیون­های مستقل انتخابات و شکایات انتخاباتی و نقض قانون انتخابات است.
  2. انتخابات یک پروسۀ سیاسی است. به موجب حکم مادۀ (83 )قانون اساسی در موعد مقرر باید خاتمه یابد. اگر شکایات و دعاوی انتخاباتی در محاکم قوۀ قضائیه قابل تعقیب قضایی باشند انتخابات در موعد مقرر در قانون اساسی خاتمه نمی­یابد.
  3. به موجب مادۀ (156) قانون اساسی مرجع نظارت و اجرای انتخابات کمیسیون مستقل انتخابات است و به مراجع قضایی و حکومت حق دخالت در انتخابات داده نشده است و فقط دعاوی جرمی و ارتکاب جرم که در انتخابات رخ داده باشند از سوی ارگانهای عدلی و قضایی قابل تعقیب اند.
  4. اگر رئیس جمهور و قوۀ قضائیه با تشکیل محکمۀ اختصاصی و فوق العاده بتوانند نتیجۀ انتخابات را تغییر دهند اصل استقلال قوۀ مقننه مخدوش می­گردد. چون در این صورت علاوه براین­که قوۀ مقننه تحت فشار دو قوۀ دیگر قرار می­گیرد، امکان این هست که رئیس جمهور با اعمال نفوذ در این محکمه فوق العاده، مخالفان سیاسی خود را در جریان یک پروسۀ نه چندان شفاف به حکم محکمه از ولسی جرگه اخراج کند.
  5. این محکمه از نوع محکمۀ خاص است و در قانون اساسی موارد محکمۀ خاص به سه مورد محدود شده است و تشکیل محکمۀ خاص دیگر ممنوع گردیده است.
  6. به موجب قانون اساسی تشکیل هر محکمه به موجب قانون باید باشد و نامی از محمکۀ اختصاصی در قانون تشکیل و صلاحیت محاکم قوۀ قضائیۀ ج. ا. ا. برده نشده است.
  7. به موجب حکم مادۀ (116) و( 123 ) قانون اساسی، قواعد تشکیل، صلاحیت و اجراآت هر محکمه باید در قانون پیش بینی شده باشد، لکن تشکیل این محکمه و تعیین صلاحیت ذاتی آن مطابق مقررات شکلی پیش­بینی شده در قانون صورت نگرفته است.

 

دلایل موافقان محکمه  

اما موافقان محمکۀ اختصاصی به طور خاص ستره محکمه کوشیده­اند به اثبات برسانند که این محکمه بر خلاف قانون اساسی و قوانین نافذ کشور نیست و تشکیل چنین محکمه­ای و رسیدگی به دعاوی حقوقی انتخابات از صلاحیت­های ستره محکمه و محاکم قوۀ قضائیه است. می­توان دلایل موافقان این محکمه را به شرح زیر دسته بندی کرد:

  1. مادۀ ( 120 )قانون اساسی رسیدگی به هرگونه دعوا را که از طرف اشخاص حقیقی یا حکمی به شمول دولت به حیث مدعی یا مدعی علیه در پیشگاه محکمه مطابق به احکام قانون اقامه شود، در صلاحیت قوۀ قضائیه قرارداده است و در مادۀ (122) این قانون  تصریح شده است که با وضع قانون هم نمی­توان این صلاحیت را جز در چهار مورد که در  خود این ماده معین شده اند از این قوه گرفت به نهاد دیگر واگذار کرد. بنابراین قانون انتخابات نباید به گونه­ای تعبیر شود که مانع از طرح دعاوی حقوقی انتخابات و رسیدگی به آنها  در محاکم قوۀ قضائیه  تلقی گردد. باید گفت ستره محکمه قبول دارد که به موجب قانون، نتایج انتخابات با اعلان آن توسط کمیسیون مستقل انتخابات می­تواند نهایی به شمار آید، اما  نهایی بودن نتایج انتخابات  با رسیدگی به ادعاهای حقوقی­ای از این قبیل که در واقع احمد  (نام مدعی فرضی) برندۀ اکثریت آرا بوده نه محمود در محاکم قابل جمع است. چون کسی که در نتیجۀ اعلان نتایج انتخابات برنده اعلان می­شود حق نمایندگی را کسب می­کند و تا وقتی که در محکمه ادعای مدعی مبنی براین که او رأی کافی را برای نمایندگی ندارد به اثبات نرسد، نماینده است. در صورتی که ادعای مدعی در محکمه به اثبات رسید شخص اول از نمایندگی معزول گردیده و شخص دوم به جای او باید به عنوان عضو ولسی جرگه از سوی کمیسیون مستقل انتخابات معرفی گردد.
  2. در پاسخ این استدلال که این محکمه یک محکمۀ خاص است و محکمۀ خاص در قانون اساسی فقط به سه مورد محدود شده و افزودن بر آن موارد خلاف قانون اساسی است، می­گویند: محکمۀ اختصاصی غیر از محمکۀ خاص است. چون محکمۀ خاص خارج از چارچوب صلاحیت و تشکیل قوۀ قضائیه تشکیل می­شود و قوۀ قضائیه در آن دخالت ندارد. اما محکمۀ اختصاصی توسط ستره محمکه که جزء قوۀ قضائیه است تشکیل شده است.
  3. در جواب این استدلال که در قانون ذکری از محکمۀ اختصاصی به میان نیامده است و لذا این عنوان بر خلاف قانون اساسی است می­گوبند محکمۀ اختصاصی در قانون تشکیل و صلاحیت محاکم وجود دارد. محکمۀ اطفال و محکمۀ تجارتی محاکم اختصاصی اند و حتی به تقسیم بندی محاکم به عمومی و اختصاصی  نیز در مادۀ (51) قانون تشکیل و صلاحیت محاکم قوۀ قضائیۀ ج. ا. ا. تصریح شده است. 
  4. در جواب این استدلال که تشکیل و صلاحیت محمکمۀ اختصاصی دعاوی انتخابات در قانون پیش نشده و نحوۀ ایزاد محاکم در مواد (2) ، (32) ، (40) و (50) قانون تشکیل و صلاحیت محاکم پیش بینی شده و این محکمه مطابق این مواد نیز تشکیل نشده است به یک اصل و به یک مادۀ قانونی به شرح زیر استناد می­کنند:

   اصل اولی در اشیا اباحه است. بنابراین اگر تشکیل محکمۀ اختصاصی در قانون پیش بینی نشده است از تشکیل آن نیز منع نشده است. اما مادۀ قانونی­ای که با استناد به آن تشکیل محکمۀ اختصاصی را قانونی می­دانند، جزء هفتم مادۀ( 29) قانون تشکیل و صلاحیت محاکم قوۀ قضائیه ج. ا. ا.  است. در این ماده قانون­گذار صلاحیت­های اداری ستره محکمه را احصا کرده  و در جزء  هفتم آن آمده است: «پیشنهاد تأسیس محاکم و ادارات ثبت اسناد و وثایق و تعیین صلاحیت­های قضائی و اداری آنها به رئیس جمهوری.»  با استناد به این جزء، ستره محکمه  مدعی است که حق تشکیل هرگونه محکمه را دارد.

 

نقد و بررسی

حال باید دید از نگاه قانون اساسی کدام یک از این دو ادعا قابل دفاع است.

به اعتقاد  نگارندۀ این سطور  محکمۀ اختصاصی رسیدگی به دعاوی حقوقی کاندیدان معترض از سه جهت از نگاه قانون اساسی محل ایراد است:

یکم: محاکم قوۀ قضائیه به دو دلیل زیر صلاحیت رسیدگی به دعاوی حقوق انتخابات را ندارند:

1 . دلالت التزامی و ضمنی مواد (83 ) و (86 ) قانون اساسی. به موجب مادۀ (83 ) قانون اساسی، انتخابات باید حد اکثر در خلال دو ماه پیش از اول سرطان برگزار گردد و شورای ملی در اول سرطان سال پنجم دایر گردد. اگر روش قضایی رسیدگی به دعاوی انتخاباتی مورد قبول قانون اساسی باشد نتیجۀ نهایی انتخابات در این موعد خاتمه نمی­یابد. چون بازندگان همیشه ادعای عدم صحت انتخابات را مطرح می­کند و رسیدگی به این ادعاها در محاکم مربوطه، تحت اصول محاکمات عدلی و قضایی قرارگرفته و طی مراحل قانونی دعوا تا صدور حکم قطعی محکمه مدت بیش از حد پیش­ینی شده در بند سوم مادۀ (83) قانون اساسی را در بر می­گیرد. در مادۀ (86) قانون اساسی تدقیق وثایق انتخاباتی که شامل رسیدگی به شکایات انتخاباتی است، مطابق احکام قانون از وظایف کمیسیون مستقل انتخابات به شمار آمده است. قانون مورد نظر این ماده در قانون انتخابات تسجیل شده است. در این قانون، برای رسیدگی به دعاوی انتخاباتی، کمیسیون شکایات انخاباتی پیش­بینی شده است. تدقیق در وثایق انتخاباتی مطابق رویه­های پارلمانی شامل بررسی تمامی مراحل قانونی از قبیل ثبت نام و احراز شرایط و مواصفات نمایندگی، تبلیغات، رأی­گیری، شمارش آرا، بررسی و رسیدگی به شکایات که به انتخاب­ شدن یک نماینده می­انجامد، می­گردد. در واقع این مادۀ قانون اساسی به جای روش­های رایج در دنیا روش خاصی را برای رسیدگی به دعاوی انتخاباتی مقرر کرده است. در دیگر کشورها یکی از سه روش زیر برای رسیدگی به دعاوی انتخابات به کار برده می­شوند: 1.روش پارلمانی به این معنا که خود پارلمان و یا کمیتۀ پارلمانی به شکایات واصله رسیدگی می­کنند. 2. بررسی و رسیدگی به شکایات در محکمۀ قانون اساسی  3. رسیدگی قضایی در محاکم عادی قوۀ قضائیه. بنابراین مادۀ (86) به طور ضمنی روش رسیدگی قضایی به دعاوی انتخابات را رد کرده است. به همین دلیل پیش از اعلان نتایج انتخابات کسی مدعی نشده است که محاکم می­توانند از بعد حقوقی در انتخابات مداخله کرده و مانع از اعلان نتایج انتخابات توسط این کمیسیون گردد. بنابراین به موجب دلالت ضمنی و التزامی این دو مادۀ قانون اساسی عموم مادۀ (120) این قانون شامل دعاوی  انتخاباتی نمی­گردد. البته این صلاحیت کمسیون مستقل انتخابات مانع از طرح این ادعا در محاکم نمی­گردد که کمیسیون­های مستقل انتخابات و شکایات انتخاباتی در اجرای انتخابات و در تدقیق وثایق انتخاباتی مرتکب اعمال خلاف قانون شده­اند. به همین دلیل مشورۀ حقوقی شماره (26) کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی به صورت جامع روش طرح، تعقیب عدلی و رسیدگی قضائی اعمال خلاف قانون و ارتکاب جرم را اگر در جریان انتخابات از سوی اشخاص رخ داده باشند، توضیح داده است. در واقع با اجرای این روش با حفظ احکام قانون اساسی و قوانین نافذۀ دیگر هم می­توان به اعتراض معترضان رسیدگی کرد و هم به شفافیت در انتخابات کمک کرده و توسط دستگاه عدلی و قضائی کشور مانعی مؤثر بر سر راه تخلف از قانون، به وجود آورد.

  1. اصل تفکیک و موازنۀ قوا: در قانون اساسی این اصل در روابط سه قوه به رسمیت شناخته شده است. برای مثال رئیس جمهور در ارتکاب جرایم سنگین و اعضای ستره محکمه در ارتکاب جرم ناشی از اجرای وظیفه و جنایت در برابر ولسی­جرگه مسئول اند. اعضای شورای ملی در عین اینکه از مصونیت کامل سیاسی برخوردارند اما در صورت ارتکاب جرم تحت مقرراتی خاص که ناظر به حفظ استقلال قوۀ مقننه است اجازه داده شده که مورد پیگرد عدلی و قضایی واقع شوند. در واقع با این تمهیدات تفکیک و موازنۀ قوا حفظ شده است. حال اگر با استناد به عموم و اطلاق مادۀ (120) قانون اساسی بعد از اعلان نتایج انتخابات اصل نمایندگی نمایندگان بتواند موضوع دعوای حقوقی قرار گیرند و این دعوی توسط محاکم قوۀ قضائیه قابل رسیدگی و فیصلۀ قضایی باشند اصل موازنۀ قوا و استقلال قوۀ مقننه از دو جهت مخدوش می­گردد: اول اینکه قوۀ قضائیه و رئیس جمهور از این طریق می­توانند بر تصامیم قوۀ مقننه اعمال نفوذ کنند. دوم این که رئیس جمهور می­تواند از این طریق مخالفان سیاسی خود را از پارلمان اخراج کند. بنابراین، اصل تفکیک و موازنۀ قوا و مستقل بودن شورای ملی  نیز ایجاب می­کند که بعد از اعلان نتایج انتخابات محاکم، حق رسیدگی به دعاوی انتخاباتی را نداشته باشند.

دوم. عدم تشکیل این محکمه مطابق قانون: این استدلال که اصل اولی اباحه است، بنابراین تشکیل محکمه و تعیین صلاحیت آن توسط ستره محکمه در دایرۀ رخصت و اباحه قرار دارد، به دو دلیل استدلال درستی نیست: اول اینکه احکام محکمه منشاء الزام واقع می­شوند و به موجب آنها قوۀ مجریه در حقوق و آزادی افراد تصرف می­کند. در این گونه موارد در واقع اصل اولی عدم نفوذ حکم کسی بر کسی دیگر است. بنابراین در قدم اول باید مشخص شود مجاز به تشکیل محکمه­ای مورد نظر هستیم تا حکم او منشأ الزام واقع شود یا خیر. به عبارت دیگر محکمۀ با صلاحیت ذوالحکم است و اصل اولی عدم ذوالحکم بودن اشخاص اعم از حکمی و حقیقی است مگر این که محرز شود محکمه با صلاحیت بوده و افراد صادر کنندۀ حکم، عضویت قضائی محکمۀ با صلاحیت را داشته اند. دوم این که قانون اساسی در مواد (116) و (123) تشکیل محاکم و تعیین صلاحیت آنها را بدون این که طرز تشکیل و صلاحیت آن در قانون پیش بینی شده باشد، ممنوع کرده است.  مادۀ  (116) قانون اساسی چنین صراحت دارد: «… قوۀ قضائیه مرکب است از یک ستره محکمه، محاکم استیناف و محاکم ابتدائیه که تشکیلات و صلاحیت آنها توسط قانون تنظیم می­گردد…» .  مادۀ (123) قانون اساسی صراحت دارد «با رعایت احکام این قانون اساسی، قواعد مربوط به تشکیل، صلاحیت و اجراآت محاکم و امور مربوط به قضات توسط قانون تنظیم می­گردد.»

برای این­که خوانندگان محترم احکام مندرج در این مواد و تفسیر دقیق آنها را عمیقاً درک کنند، توجه آنان را  به چهارمورد مشابه در قانون اساسی کشورهای دیگر جلب می­کنم:

  قانون اساسی آلمان در اصل 101 با عنوان « رد اعتبار دادگاهای با صلاحیت ویژه» چنین صراحت دارد: (1) تشکیل دادگاههای ویژه ممنوع است. (2) تشکیل دادگاههایی برای موضوعهای خاص فقط به موجب قانون خواهد بود.»

اصل 91 قانون اساسی جمهوری چک  چنین حکم کرده است : «(1) قوۀ قضائیه متشکل است از دیوان عالی کشور، دیوان عالی اداری و دادگاههای عالی، منطقه­ای و بخش. قانونگذار می­تواند عبارات دیگری برای آنها وضع کند.  (2) صلاحیت و سازمانهای دادگاه­ها به وسیلۀ قانون تعیین می­شود.»

در قانون اساسی جاپان اصل 76 چنین صراحت دارد: «کلیۀ اختیارات قوۀ قضائیه به یک دیوان عالی و به دادگاههای دیگر که به موجب قانون تشکیل شده اند، واگذار می­شود. دادگاه­های ویژه تشکیل نخواهد شدو…»  اصل یکصد و پنجاه و نهم قانون اساسی کشور همسایۀ ما ایران صراحت دارد که «تشکیل دادگاهها و تعیین صلاحیت آنها منوط به حکم قانون است » سید محمد هاشمی یکی از حقوقدانان برجستۀ این کشور در شرح آن می­نویسد : «بدین معنا که صلاحیت هریک از دادگاهها را قانون معین می­کند نه اشخاص و مقامات (حقوق اساسی  جمهوری اسلامی ایران، ج 2، ص 425 – 426) او همچنین می­نویسد: «اصل استقلال قوۀ قضائیه ایجاب می­کند که از دخالت و تصرف قوای دیگر به دور باشد. اما از سوی دیگر، اصل حاکمیت قانون ایجاب می­نماید که کلیۀ امور عمومی من جمله تأسیس دادگاهها بر اساس قانون باشد….. بنابراین، تشکیل دادگاهها و صلاحیت آنها باید قانونی باشد و قوۀ قضائیه و هیچ مرجع دیگری جز قانون­گذار حق تشکیل دادگاه را ندارد.» (همان 407)  

دلیل این­که قانون­گذار رعایت ترتیبات شکلی مقرر در قانون را در تشکیل محاکم و تعیین صلاحیت ذاتی آنها پیش بینی نموده، دو چیز می­تواند باشد:

الف. رعایت اصل حاکمیت قانون، تفکیک قوا به این معنا و مفهوم که قوۀ قضائیه تنها تطبیق کنندۀ قانون باشد نه قانون­گذار.

ب. محدود بودن اجراآت قوۀ قضائیه به شمول ستره محکمه به شکل پیش بینی شده در قانون سبب می شود که از تشکیل محاکم اقتضائی جلوگیری به عمل آید و به این وسیله استقلال قوۀ قضائیه و قضات در اجرای عدالت و تطبیق قانون حفظ گردد.

 

حال با توجه به این استدلال باید دید مستند قانونی تشکیل محکمۀ اختصاصی چیست. باید گفت این محکمه مطابق مواد (2) ، (32)، (40) و (50 )قانون تشکیل و صلاحیت محاکم قوۀ قضائیۀ ج. ا. ا. که چگونگی ایزاد و تشکل محاکم جدید را پیش بینی کرده اند، تشکیل نشده است. برخی اعضای ستره محکمه در اظهارات شفاهی خود در پاسخ این سؤال که مستند قانونی تشکیل این محکمه چیست، همانگونه که در قرار قضایی محکمۀ احتصاصی آمده، جزء هفتم مادۀ (29) قانون تشکیل و صلاحیت محاکم قوۀ قضائیه ج. ا. ا. را مستند قانونی تشکیل این محکمه می­دانند. در این ماده همان­گونه که پیش از این توضیح دادیم  صلاحیت های اداری ستره محکمه احصا می­گردد. استناد ستره محکمه به این جزء فقط در صورتی درست است که این جزء به طور مطلق صلاحیت تشکیل هرگونه محکمه و تعیین صلاحیت ذاتی آن را به ستره محکمه داده باشد و مواد (2)، (32)،  (40) و (50) که نحوۀ ایزاد محاکم را به پیشنهاد ستره محکمه و منظوری رئیس جمهور پیش­بینی می­کنند صرفاً بیان مصادیق این اصل عام و کلی باشند نه یگانه راه و قواعد پیش­بینی شده در قانون برای تأسیس محاکم جدید.

لکن مشکل این استناد با ارایۀ این تفسیر موسع از این ماده سبب می­شود که مواد (116) و (123) قانون اساسی لغو بوده و قانون­گذار هیچ هدفی معقول از تأکید بر این حکم در این  دو ماده که تشکیل و صلاحیت محاکم به موجب قانون باشند، نداشته باشد. چون به موجب این تفسیر از جزء هفتم مادۀ (29)، تشکیل محاکم و تعیین صلاحیت ذاتی آنها نه به حکم قانون بلکه به اراده و خواست مقامات ستره محکمه و مقام ریاست جمهوری، صورت می­گیرد.  پس حکم قانون اساسی به این­که تشکیل محاکم و تعیین صلاحیت ذاتی آنها به موجب قانون باشد لغو و زائد است. بنابراین می­توانیم بگوییم ارایۀ چنین تفسیری از مواد قانون خارج از عرف تفسیر در حکومت­های مبتنی بر قانون اساسی و دموکراسی بوده و در واقع به مفهوم نادیده گرفتن وظایف و الزامات ناشی از احکام قانون اساسی است.

 

سوم. تعیین صلاحیت ذاتی محاکم به موجب قانون:  همان­گونه که پیش از این توضیح دادیم، مواد(116) و (123) قانون اساسی ایجاب می­نمابد نه تنها تشکیل محاکم که تعیین صلاحیت ذاتی محاکم نیز به موجب قانون باشد. باید دید ستره محکمه صلاحیت محکمۀ اختصاصی را بر مبنای کدام قانون تعیین کرده است؟ استناد به اطلاق جزء هفتم مادۀ (29) مستلزم این مشکل است که حکم مواد (116) و(123)  مبنی بر این که صلاحیت محاکم در قانون تعیین شوند، لغو باشد.

البته ستره محکمه می­تواند استدلال کند (چنان­که در گفتگوهای شفاهی استدلال می­فرمایند) که به موجب مادۀ (121 )  قانون اساسی صلاحیت تطبیق قوانین عادی با قانون اساسی و تفسیر این قوانین با ستره محکمه است. ستره محکمه جزء هفتم مادۀ (29) را این­گونه تفسیر می­کند که قانون صلاحیت پیشنهاد تشکیل هرگونه محکمه را به این اداره داده است و به موجب صلاحیتی که مادۀ (121) قانون اساسی به  ستره محکمه داده این ماده قانون را خلاف قانون اساسی نمی­داند.

در جواب باید گفت براساس تفسیر یادشده لازم می­آید حکم مندرج در مواد (116 ) و( 123) لغو باشند. آیا مجاز به ارایۀ تفسیری از مواد قانون هستیم که به موجب آن حکم قانون اساسی به چیزی زائد و لغو تبدیل شود؟ در اینجا لازم می­دانم توجه همۀ صاحب­نظران را به این نکتۀ مهم جلب کنم که در یک نظام مبتنی بر قانون اساسی علاوه بر اسناد قانونی، فهم و تفسیر این اسناد در چارجوب ارزش­های قانون اساسی از شرایط اجتناب ناپذیر و اصلی حاکمیت و تطبیق قانون اساسی است. به همین دلیل ارایۀ تفسیر خارج از عرف و چارچوب تفسیر نظام مبتنی بر قانون اساسی و حقوق و ارزشهای دموکراتیک که موجب نادیده انگاشتن حکم صریح قانون اساسی می­گردد، استفادۀ نادرست از صلاحیت و وظیفۀ قانونی است و مشمول نظارت از رعایت و تطبیق قانون اساسی می­گردد.

 

حل معضله بر مبنای قانون

به نظر این جانب بهترین راه حل محمکۀ اختصاصی این است که رئیس­جمهور با استناد به حکم قانون اساسی، خصوصاً فقرۀ اول مادۀ (64) این قانون، برمبنای نظریۀ حقوقی کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی اولاً این اختلاف نظر را  که اختلاف میان قوای اساسی دولت در مورد مسائل ناشی از احکام قانون اساسی است، با اعلان صریح این نکته که دیدگاه ستره محکمه به عنوان یک طرف منازعه قابل احترام است، حل نماید؛ چون قانون به رئیس جمهور و شورای ملی حق احالۀ مسائل ناشی از احکام قانون اساسی را به کمیسیون داده است و اصولاً نظریات کمیسیون در مورد احکام ناشی از قانون اساسی در موارد اختلاف میان قوا می­تواند نقش حکمیت را داشته باشد و طبیعتاً حل یک مسئلۀ اختلافی میان قوا با استناد به یک نظر حقوقی سبب نمی­شود که به یکی از اطراف منازعه عمل مجرمانه نسبت داده شود و ثانیاً  با استناد به همین نظریۀ حقوقی، از باب مراقبت از قانون اساسی، قوۀ مجریه از جمله کمیسیون مستقل انتخابات را ملزم به اجرای حکم این محکمه نداند. چون به موجب این نظریه، نافذ بودن حکم محکمه به دلیل این که برخلاف حکم قانون اساسی تشکیل شده دست کم در معرض شک و تردید واقع می­شود و جنبۀ الزامی بودن  خود را بر رئیس جمهور از دست می­دهد. این راه حل علاوه براین­که کارایی نظام را در حل معضلات ناشی از احکام قانون اساسی با تکیه بر نهادهای قانونی آن افزایش می­دهد، به موجب اینکه در چارجوب قانون اساسی صورت می­گیرد، اصل حاکمیت قانون را قوت بخشیده و موجب افزایش اعتماد عمومی به نظام می­گردد.

 

دانلود رایگان پی. دی. اف مقاله